ایوان مدائن - خاقانی شروانی

هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را آیینه‌ی عبرت دان
یک ره ز ره دجله منزل به مدائن کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجله‌ی خون گویی
کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان
بینی که لب دجله کف چون به دهان آرد
گوئی ز تف آهش لب آبله زد چندان
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان
بر دجله‌گری نونو وز دیده زکاتش ده
گرچه لب دریا هست از دجله زکات استان
گر دجله درآموزد باد لب و سوز دل
نیمی شود افسرده، نیمی شود آتش‌دان
تا سلسله‌ی ایوان بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
گه‌گه به زبان اشک آواز ده ایوان را
تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان
دندانه‌ی هر قصری پندی دهدت نو نو
پند سر دندانه بشنو ز بن دندان
گوید که تو از خاکی، ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر مانه و اشکی دو سه هم بفشان
از نوحه‌ی جغد الحق مائیم به درد سر
از دیده گلابی کن، درد سر ما بنشان
آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی
جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان
ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما
بر قصر ستم‌کاران تا خود چه رسد خذلان
گوئی که نگون کرده است ایوان فلک‌وش را
حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان
بر دیده‌ی من خندی کاینجا ز چه می‌گرید
گریند بر آن دیده کاینجا نشود گریان
نی زال مدائن کم از پیرزن کوفه
نه حجره‌ی تنگ این کمتر ز تنور آن
دانی چه مدائن را با کوفه برابر نه
از سینه تنوری کن وز دیده طلب طوفان
این است همان ایوان کز نقش رخ مردم
خاک در او بودی دیوار نگارستان
این است همان درگه کورا ز شهان بودی
دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان
این است همان صفه کز هیبت او بردی
بر شیر فلک حمله، شیر تن شادروان
پندار همان عهد است از دیده‌ی فکرت بین
در سلسله‌ی درگه، در کوکبه‌ی میدان
از اسب پیاده شو، بر نطع زمین رخ نه
زیر پی پیلش بین شه مات شده نعمان
نی نی که چو نعمان بین پیل افکن شاهان را
پیلان شب و روزش گشته به پی دوران
ای بس پشه پیل افکن کافکند به شه پیلی
شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان
مست است زمین زیرا خورده است بجای می
در کاس سر هرمز خون دل نوشروان
بس پند که بود آنگه بر تاج سرش پیدا
صد پند نوست اکنون در مغز سرش پنهان
کسری و ترنج زر، پرویز و به زرین
بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان
پرویز به هر بزمی زرین تره گستردی
کردی ز بساط زر زرین تره را بستان
پرویز کنون گم شد، زان گمشده کمتر گو
زرین تره کو برخوان؟ روکم ترکوا برخوان
گفتی که کجار رفتند آن تاجوران اینک
ز ایشان شکم خاک است آبستن جاویدان
بس دیر همی زاید آبستن خاک آری
دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان
خون دل شیرین است آن می که دهد رزبن
ز آب و گل پرویز است آن خم که نهد دهقان
چندین تن جباران کاین خاک فرو خورده است
این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد ز ایشان
از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد
این زال سپید ابرو وین مام سیه پستان
خاقانی ازین درگه دریوزه‌ی عبرت کن
تا از در تو زین پس دریوزه کند خاقان
امروز گر از سلطان رندی طلبد توشه
فردا ز در رندی توشه طلبد سلطان
گر زاده ره مکه تحقه است به هر شهری
تو زاد مدائن بر سبحه ز گل سلمان
این بحر بصیرت بین بی‌شربت ازو مگذر
کز شط چنین بحری لب تشنه شدن نتوان
اخوان که ز راه آیند آرند ره‌آوردی
این قطعه ره‌آورد است از بهر دل اخوان
بنگر که در این قطعه چه سحر همی راند
مهتوک مسیحا دل، دیوانه‌ی عاقل خوان
*
*

پریا - احمد شاملو

يكي بود يكي نبود
زير گنبد كبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پري نشسه بود
زار و زار گريه مي كردن پريا
مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا.
گيس شون قد كمون رنگ شبق
از كمون بلن ترك
از شبق مشكي ترك
روبروشون تو افق شهر غلاماي اسير
پشت شون سرد و سيا قلعه افسانه پير
*
از افق جيرينگ جيرينگ صداي زنجير مي اومد
از عقب از توي برج شبگير مي اومد
*
" - پريا! گشنه تونه؟
پريا! تشنه تونه؟
پريا! خسته شدين؟
مرغ پر شسه شدين؟
چيه اين هاي هاي تون
گريه تون واي واي تون؟ "
*
پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه ميكردن پريا
مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا
***
" - پرياي نازنين
چه تونه زار مي زنين؟
توي اين صحراي دور
توي اين تنگ غروب
نمي گين برف مياد؟
نمي گين بارون مياد
نمي گين گرگه مياد مي خوردتون؟
نمي گين ديبه مياد يه لقمه خام مي كند تون؟
نمي ترسين پريا؟
نمياين به شهر ما؟
*
شهر ما صداش مياد، صداي زنجيراش مياد-
*
پريا!
قد رشيدم ببينين
اسب سفيدم ببينين
اسب سفيد نقره نل
يال و دمش رنگ عسل
مركب صرصر تك من
آهوي آهن رگ من
*
گردن و ساقش ببينين
باد دماغش ببينين
امشب تو شهر چراغونه
خونه ديبا داغونه
مردم ده مهمون مان
با دامب و دومب به شهر ميان
داريه و دمبك مي زنن
مي رقصن و مي رقصونن
غنچه خندون مي ريزن
نقل بيابون مي ريزن
هاي مي كشن
هوي مي كشن
" - شهر جاي ما شد
عيد مردماس، ديب گله داره
دنيا مال ماس، ديب گله داره
سفيدي پادشاس، ديب گله داره
سياهي رو سياس، ديب گله داره
***
پريا
ديگه تو روز شيكسه
دراي قلعه بسّه
اگه تا زوده بلن شين
سوار اسب من شين
مي رسيم به شهر مردم، ببينين: صداش مياد
جينگ و جينگ ريختن زنجير برده هاش مياد
آره ! زنجيراي گرون، حلقه به حلقه، لابه لا
مي ريزد ز دست و پا
پوسيده ن، پاره مي شن
ديبا بيچاره ميشن:
سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار مي بينن
سر به صحرا بذارن، كوير و نمك زار مي بينن
*
عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمي دونين پريا!]
در برجا وا مي شن، برده دارا رسوا مي شن
غلوما آزاد مي شن، ويرونه ها آباد مي شن
هر كي كه غصه داره
غمشو زمين ميذاره
قالي مي شن حصيرا
آزاد مي شن اسيرا.
اسيرا كينه دارن
داس شونو ور مي ميدارن
سيل مي شن: گرگرگر
تو قلب شب كه بد گله
آتيش بازي چه خوشگله
*
آتيش! آتيش! - چه خوبه
حالام تنگ غروبه
چيزي به شب نمونده
به سوز تب نمونده،
به جستن و واجستن
تو حوض نقره جستن
*
الان غلاما وايسادن كه مشعلا رو وردارن
بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش كنن
عمو زنجير بافو پالون بزنن وارد ميدونش كنن
به جائي كه شنگولش كنن
سكه يه پولش كنن:
دست همو بچسبن
دور ياور برقصن
" حمومك مورچه داره، بشين و پاشو " در بيارن
" قفل و صندوقچه داره، بشين و پاشو " در بيارن
*
پريا! بسه ديگه هاي هاي تون
گريه تاون، واي واي تون
*
پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه مي كردن پريا
مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا
***
" - پرياي خط خطي، عريون و لخت و پاپتي
شباي چله كوچيك كه زير كرسي، چيك و چيك
تخمه ميشكستيم و بارون مي اومد صداش تو نودون مي اومد
بي بي جون قصه مي گف حرفاي سر بسه مي گف
قصه سبز پري زرد پري
قصه سنگ صبور، بز روي بون
قصه دختر شاه پريون
شما ئين اون پريا
اومدين دنياي ما
حالا هي حرص مي خورين، جوش مي خورين، غصه خاموش مي خورين
[ كه دنيامون خال خاليه، غصه و رنج خاليه؟
*
دنياي ما قصه نبود
پيغوم سر بسته نبود
*
دنياي ما عيونه
هر كي مي خواد بدونه
*
دنياي ما خار داره
بيابوناش مار داره
هر كي باهاش كار داره
دلش خبردار داره
*
دنياي ما بزرگه
پر از شغال و گرگه
*
دنياي ما - هي هي هي
عقب آتيش - لي لي لي
آتيش مي خواي بالا ترك
تا كف پات ترك ترك
*
دنياي ما همينه
بخواي نخواهي اينه
*
خوب، پرياي قصه
مرغاي شيكسه
آبتون نبود، دونتون نبود، چائي و قليون تون نبود؟
كي بتونه گفت كه بياين دنياي ما، دنياي واويلاي ما
قلعه قصه تونو ول بكنين، كارتونو مشكل بكنين؟
*
پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه مي كردن پريا
مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا
***
دس زدم به شونه شون
كه كنم روونه شون -
پريا جيغ زدن، ويغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن
پائين اومدن پود شدن، پير شدن گريه شدن، جوون شدن
خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر كنده شدن
ميوه شدن هسه شدن، انار سر بسّه شدن، اميد شدن ياس
شدن، ستاره نحس شدن
*
وقتي ديدن ستاره
يه من اثر نداره
مي بينم و حاشا مي كنم، بازي رو تماشا مي كنم
هاج و واج و منگ نمي شم، از جادو سنگ نمي شم
يكيش تنگ شراب شد
يكيش درياي آب شد
يكيش كوه شد و زق زد
تو آسمون تتق زد
*
شرابه رو سر كشيدم
پاشنه رو ور كشيدم
زدم به دريا تر شدم، از آن ورش به در شدم
دويدم و دويدم
بالاي كوه رسيدم
اون ور كوه ساز مي زدن، همپاي آواز مي زدن
*
" - دلنگ دلنگ، شاد شديم
از ستم آزاد شديم
خورشيد خانم آفتاب كرد
كلي برنج تو آب كرد.
خورشيد خانوم! بفرمائين!
از اون بالا بياين پائين
ما ظلمو نفله كرديم
از وقتي خلق پا شد
زندگي مال ما شد.
از شادي سير نمي شيم
ديگه اسير نمي شيم
ها جستيم و واجستيم
تو حوض نقره جستيم
سيب طلا رو چيديم
به خونه مون رسيديم
***
بالا رفتيم دوغ بود
قصه بي بيم دروغ بود،
پائين اومديم ماست بود
قصه ما راست بود
*
قصه ما به سر رسيد
غلاغه به خونه ش نرسيد
هاچين و واچين
زنجيرو ورچين

بالاتر از سیاهی - عمران صلاحی


رنگ سیاه به نقاش گفت : بالاتر از سیاهی رنگی نیست ، همه چیز را سیاه بکش . رنگهای دیگر را روی بوم راه نده .
نقاش گفت :شب را می توانم سیاه بکشم ، اما درخت و گل و آفتاب را چه کار کنم ؟
رنگ سیاه گفت : آنها را هم سیاه بکش. ادم باید یا رومی روم باشد یا زنگی زنگ.
نقاش گفت : من اگر شیر را سیاه بکشم ، خیال می کنند قیر است. آیا به نظر شما صحیح است که مادری توی شیشه شیر بچه اش قیر بریزد ؟
رنگ سیاه گفت : چه اشکالی دارد ، کار نشد ندارد.
نقاش گفت : من چطور می توانم گل مریم را سیاه بکشم؟
رنگ سیاه گفت : از گل فروشی ها یاد بگیر که گل ها را با جوهر به هر رنگی که بخواهند درمی آورند.
نقاش گفت :قشنگی رنگین کمان به رنگارنگ بودن آن است.
رنگ سیاه گفت : کاش می شد از نردبان ماشین آتش نشانی بالا رفت و رنگین کمان را هم رنگ سیاه زد.
نقاش گفت : اگر رنگهای آبی و زرد و قرمز دست همدیگر را بگیرند و با هم نرقصند ، رنگ سفید پیدا نمی شود.
رنگ سیاه گفت : رنگ سفید به چه درد می خورد ، فضایش با فضای من یکی نیست.
نقاش گفت :اگر رنگهای زرد و قرمز با هم دوستانه صحبت نکنند ، رنگ نارنجی به وجود نمی آید.
رنگ سیاه گفت : حرف مرد یکی است.
نقاش گفت : تازه تو خودت هم شخصیت مستقل نداری و از ترکیب رنگهای سرخ و آبی پیدا شدی .
رنگ سیاه گفت: رنگ های سرخ و آبی سگ کی باشند؟
رنگ های سرخ و آبی با شنیدن این حرف خیلی ناراحت شدند و به هم گفتند : عجب بی چشم و روست . بیا برگردیم به جای اول خودمان.رنگ های سرخ و آبی از هم جدا شدند و رنگ سیاه از بین رفت.

گرگ - زنده یاد فریدون مشیری

گفت دانایی که گرگی خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جاریست پیکاری سترگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره ی این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
وی بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
هر که از گرگش خورد هردم شکست
گر چه انسان می نماید گرگ هست
وآنکه با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند
در جوانی جان گرگت را بگیر
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری گرچه باشی همچو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را می درند
گرگهاشان رهنما و رهبرند
این که انسان هست اینسان دردمند
گرگها فرمانروایی می کنند
آن ستمکاران که با هم محرمند
گرگهاشان آشنایان همند
گرگها همراه وانسانها غریب
با که باید گفت این حال عجیب

آزادی - زنده یاد فریدون مشیری

پشه ای در استکان آمد فرود
تا بنوشد آنچه واپس مانده بود
کودکی-از شیطنت- بازی کنان،
بست با دستش دهان استکان!
پشه دیگر طعمه اش را لب نزد
جست تا از دام کودک وارهد
خشک لب، میگشت و حیران، راه جو
زیر و بالا، بسته هر سو، راه او
روزنی میجست در دیوار و در
تا به آزادی رسد بار دیگر
هر چه بر جهد و تکاپو میفزود
راه بیرون رفتن از چاهش نبود
آنقدر کوبید بر دیوار سر
تا فرو افتاد خونین بال و پر
جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ
لیک آزادی گرامی تر ، عزیز

یا مولا دلم تنگ اومده

برخیز که عاشقان به شب راز کنند
گرد در و بام دوست پرواز کنند
هرجا که بود دری به شب بربندند
الا در دوست را که شب باز کنند
یا مولا دلم تنگ اومده
شیشه دلم ای خدا ، زیر سنگ اومده
ای سر تو در سینه هر صاحب راز
پیوسته در رحمت تو بر همه باز
هر کس که به درگاه تو آید به نیاز
محروم ز درگاه تو کی گردد باز
یا مولا دلم تنگ اومده
شیشه دلم ای خدا زیر سنگ اومده
غمناکم و از پیش تو با غم نروم
جز شاد و امیدوار و خرم نروم
از درگه همچون تو کریمی
محروم کسی نرفت و من هم نروم
یا مولا دلم تنگ اومده
شیشه دلم ای خدا زیر سنگ اومده
گر من گنه روی زمین کردستم
لطف تو امید است که گیرد دستم
گفتی که به روز عرش گیری دستم
عاجزتر از این مخواه که اکنون هستم
یا مولا دلم تنگ اومده
شیشه دلم ای خدا زیر سنگ اومده

ساقی - فیض کاشانی

دل و دین و عقل و هوشم همه را به آب دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی
دل عالمی ز جا شد، چو نقاب بر گشودی
دو جهان به هم برآمد ، چو به زلف تاب دادی
در خرّمی گشودی، چو جمال خود نمودی
ره درد و غم ببستی، چو شراب ناب دادی
همه کس نصیب دارد، ز نشاط و شادی اما
به من غریبِ مسکین، غم بی حساب دادی
ز لب شکر فروشت،دل فیض ها ستانی
نه اجابتم نمودی، نه مرا جواب دادی

آذربایجان - رند تبریزی

در بیان ما را عجم انگاشتند
در نهان همچون خران پنداشتند
ترک ما کردند ترک و گویشش
خاک غفلترا بر آن انباشتند
گرچه ترکان ساختند ایران زمین
پرچم قومی دگر افراشتند
همچو باران بلا نازل شدند
هیچ ظلمی را فرو نگذاشتند
تا که امت را به فرمان در کشند
شیخ قلابی به ما بگماشتند
قلعه بابک چرا ویرانه گشت
خائنین ، تخم خیانت کاشتند
تکه تکه گشت آذربایجان
داغ هجران را به دل بگذاشتند
سروری کردند بر این آب و خاک
هر چه ما کشتیم ، خود برداشتند
قهر کن رندی از این قوم ریا
چونکه جای آشتی نگذاشتند

خانیم ننه - عباس پناهی

ارکین نین یازدیغی نقد خانیم ننه منظومه سینه
بو منظومه نین کاملین آختاریرام
اينسانلار، آجيلاريني ، کدرلريني ، اوره ک سؤزلريني دينله مه يه سيرداش تاپانماياندا ‏و ياخود گؤوره ک اوره کلر ، آجي سؤزلري ائشيديب دؤزه بيلمه ين واخت، يانيقلي ‏اوره کلر، قيريق قلبلر ناله لريني ، رمز و رازلاريني ، داغا ‏‎–‎ داشا خطاباً دئميشلر؛ بونلار دا ‏اينسانلارين اوره ک داغيني ، آجي حاليني ائشيتديکده داريخماييب ، اينسانلارا سيرداش ‏اولموشلار . ‏ حضرت رباب باشينا گلن او دهشتلي فاجيعه ني آنلاتارکن شهيديني داغا بنزه تميش و ‏اونا خطابا آغىسيني ، نووحه سيني سؤيله ميشدير.‏ مسعود سعد سلمان دا ، زينداندا تنهاليغيني ، غميني بير داغلا پايلاشميش ، او اوزون ايللر ‏بويو توتولدوغو حبسده، حبسيه آدلي قصيده سيني يازارکن بير داغ ايلن دردلشميشدير. ‏
‏ موعاصير ادبيياتيميزدا ايسه شهريار آدلي بير بؤيوک شاعير، حئيدر بابا آدلي کيچيک بير ‏داغلا دردلشيب ، عيرفاني ، فلسفي ،ايجتيماعي دوشونجه لريني اونا خطابا دئميشدير . ‏حئيدر بابا ائله بير بؤيوک داغ دئييل آمما شهريارين اونونلا دانيشماسي ، اونا خطاباً ‏عاشيقانه سؤزلريني ، عاريفانه رمزلريني بيان ائتمه سي او داغي ، دونيانين ان يوکسک ‏داغلارىيلا بير سيرايا گتيرميشدير .‏ ‏ حئيدربابا منظومه سي نشر اولدوقدان سونرا نه تکجه ايراندا بلکه بوتون دونيادا سسلندي . ‏اوستاد شهريار ايکينجي حئيدربابا منظومه سىنين بير بندينده حئيدربابايا خطاباً يازميشدي :
"گؤر هاردان من سنه سالديم نفسي ‏ ‏
دئديم قايتار سال عـالمه بو سسي ‏ ‏
سنده ياخشي سيمرغ ائتدين مگسي ‏ ‏
سانکي قاناد وئردين يئله ، نسيمه ‏ ‏
هر طرفدن سس وئرديـلر سسيمه "‏
دوغرودان دا حئيدربابا ، شهريارين سسيني گؤيلره سالدي ، عيسا نفسي کيمي حالسيز ‏جانلاري حالا گتيردي . يوزلرله بنزه تمه لر، ايستيقباللار يازيلدي .اونون ساياغيندا ‏ماهنيلار قوشولدو، قيها اوجالدي. کيم قالمادي کي شهريارين سسينه ، سس وئرمه سين . ‏ حئيدربابا منظومه سي آذربايجان ادبيياتيندا بير دؤنوش نوقطه سي ياراتدي . شاعيرلره بير ‏ايلهام قايناغينا چئويريلدي و حئيدربابا مکتبي آدلانديرا بيله جه ييميز بير مکتبين يارانماسينا ‏يول آچدي. بو يولون داوامچيلاري دا ، حئيدربابايا بنزه تمه لر ، ايستيقباللار و‎…‎‏ يازاراق ياد‏لاردان سيلينيپ آرادان گئتمکده اولان دب ، عادتلريميزي کاغاذ اؤزرينه کؤچوردولر ‏و بئله ليکلده هئچ اولمازسا بو دب ، عادتلرين يازيلي شکيلده گله جک نسيللره چاتدير‏ماغا ناييل اولدولار .‏
بو يولون يولچولاريندان بيري ده خانيم ننه آدلي اثرين يازاني ماکولو شاعير رحمتلی"عباس ‏پناهي" اولدو. خانيم ننه منظومه سي 1358نجي ايلده، تبريزده نشر ائديلميشدير 32 ‏صفحه لي کيتابا اوستاد شئيدا طرفيندن اؤن سؤز يازيلميشدير .اوستاد شئيدا اَوولده حئيدر‏بابا و شهريارين ياراديجيليغي حاققيندا قيسا بير معلومات وئرديکدن سونرا خانيم ننه ‏اثري حاققيندا بئله يازميشدير:" الده اولان مجموعه ميز ده دئمک اولار اوستاد شهرياردان ايستيقبال بير اثردير کي ماکولو گنج شاعيريميز، اؤز ديارىنين عادت وعنعنه لريندن و ‏خانواده ياشاييشيندان ايلهام آليب اؤز ائحساسينی ساده و گؤزه ل شکيلده يازيب‎…"‏ کيتابدا داها سونرا 66 بندي ائحتيوا ائدن خانيم ننه منظومه سي و کيتابين سونوندا دا بير ‏پارا لوغتلر باره سينده ايضاحات وئريلميشدير .‏ شاعير پناهي خانيم ننه اثرينده آنا يوردونون جوغرافي ، تاريخي و س باخيمدان تانيتديرماغا ‏چاليشير . او اؤز عاييله سىنين و ياشاديغي موحيطين آداملارىنين آرزولاريندان سؤز ‏آچير و آنا يوردونون دب و عادتلريندن دانيشير .‏
‏ بو يازيدا سيزينله برابر خانيم ننه اثريني واراقلاييب اوندا يازيلان شئعرلري بير داها گؤزدن‏ گئچيريب بير آيري شکيلده نثر و نظم قاليبينده اوخوياجاييق . ‏
ماکو شهري ايکي داغ آراسيندا يئرلشن بير دره ده سالينميشدير. شهرين شوماليندا يئرلشن ‏قيه آدلي داغ يوخاري گئتديکجه شهرين اوستونه آچيلير . و گون اورتا اذانىنا دک ‏شهرين بير بؤيوک بؤلومونه کؤلگه سالير . شهرين جنوبوندا يئرلشن سبد داغي ايسه او ‏بيري طرفدن شهري اؤز قوينونا آلميشدير . ‏اورارتولاردان قالما داش يازمالاري ، ماکونون تاريخيني 27 يوز ايل بوندان اَووللره آپارير. ‏بو شهر موختليف دؤورلرده آيري - آيري مدنييتلرين بئشييي اولموش ، سنگر کندىنين ‏ياخينليغيندا يئرلشن فرهاد دامي و اورارتو شاهي "روسا " زامانيندان قالان اثرلر ماکونون ‏پارلاق مدنييتيندن سؤز آچيرلار. داها سونرالار ماکو اؤزونه خاص طبيعي حيصارلارلا ‏ايستراتئژيک اهمييت قازانميشدير . صفويلر زامانيندا ماکو قالاسي ايران اوچون نيظامي ‏باخيمدان بؤيوک اهمييته ماليک ايدي . شاه ايسماعيل صفوي و عوثمانلی سولطانی سليم ‏آراسيندا گئدن دؤيوشلر ماکونون ياخينليغيندا يئرلشن چالديران چؤلونده اوز ‏وئرميشدير. نادير شاه زامانيندا بايات ائلي ماکو قالاسيندا يئرلشميشلر و اوزون ايللر بويو ‏بو ائلين باشچيلاري "سردار" آدىيلا ماکودا حؤکومت سورموشلر .‏
‏ شاعير اثريني ياراداندا يوخاريداکي تاريخي و جوغرافي خوصوصييتلري ده نظرده توتموشدور. او کؤچري دورنالارين ياز فصلينده آينا کيمي دوم دورو بولاغلارين قيراغينا يئنيب، ‏سرين سولاريندان ايچمه سيندن شاعيرانه کلمه لرله سؤز آچديقدان سونرا تاريخي ‏واراقلايب و بو قوجا دييارين ايگيدلريندن ياد ائديبدير . داها سونرا شهرين اورتاسيندان ‏گئچن زنگمار چايينا ايشاره ائدره ک بو گؤزه ل بندي قلمه آلميشدير:‏
"شفق وورار زنگماري قـان ائيلر ‏
اوره کلري داغلييار شان-شان ائيلر
بو چمنلر ، عاشيغي يـاردان ائيلر ‏ ‏
بو دوزلرده باخ توپوزلو خـاش خاشا ‏
قايناييبدير، قاريشيبدير، داش- داشا "
گون باتان چاغي شهرين گيره جه يينده کي قره داشلار ، گونشين او جانسيز ‏شوعالاريني ائله اينعيکاس ائتديريرلر کي اوزاقدان باخاندا سانکي او داشلارين اوستونه ‏ياغيش ياغيبدير و ائله بونا گؤره پاريلداييرلار .‏ شاعير شهرين هنده ورينده کي او داشلارين بئله سينه گونش شوعالاريني يانسيتمالاريني ‏آشاغيدا بئله وصف ائتميشدير :‏
"بوز کيمي پاريلدايير قيه ‏داشلاری ‏
مخملدن بزنيب ، داشين باشلاري
چوخ يئمه لي دولما ، فريح آشلاري ‏ ‏
اولدوزلار گئجه لر، گؤز-گؤز آتيرلار ‏ ‏
نيشانلىلار بير- بيرينه چـــاتيرلار "‏
شاعير ياز فصلينده چؤل ، چمنين آل الوان چيچکلرله بزه نمه سيني و لاله دن ، نيلوفردن ‏پالتار گئيمه سيني ، شاعيرانه کلمه لرله بيان ائتديکدن سونرا داغلارين قوينونداکي گؤزه ل جئيرانلارين گزيشمه سيني بو ميصراعلاردا ديله گتيرميشدير :‏
"واردي شومالينـــدا ، قيه داشلاري ‏
نه قشنگ دي ، اوجا داغلار باشلاري
اوزون، گؤزه ل ، قارا تئلي قاشلاري ‏ ‏
گؤزه ل-گؤزه ل وار ماکونون جئيراني ‏ ‏
تاپانمازســـان گر گزه سن ايراني " ‏
بير زامانلار ماکو داغلاريندا ، بول-بول جئيران و باشقا حئيوانلارين ياشاديغيني ائشيديکده ‏آجي بير حيس اوره ييمه دولور . شاعيرين يوخاريداکي بنديني ده اوخوياندا او آجي ‏حيسلر اوز وئردي آمما گئنه ده تک ‏‎–توک بو کيمي حئيوانلارين ديري قالمالاري و ‏بير آز دا طبيعت سئوه نلر طرفيندن حيمايه اولونمالاري اينساني فرحلنديرير.‏ شاعير پناهي زنگمار چايىنين شيريلتىسينا و بو يوردون گؤزه ل قوينوندا يووالايان ‏کهليک ، اؤردک و قازلارين سسلرينه قولاق وئرديکدن سونرا بو گؤزه ل بندي قلمه ‏آلميشدير :‏
‏"تعريف ائديم من سيزه ، سازدا چالين ‏
منيم بو کنديمده بئش اون گون قالين ‏
کوله ش سبدلري، بو ائلــدن آلين ‏ ‏
هئش عؤمرونده، قارا بولاق گؤروبسن ؟ ‏
قوناق اوچون بو قاپيـلاري دؤيوبسن " ‏
چشمه ثريا و آراراتين اتكلريندن جوشان آيري- آيري بولاقلاردان قايناقلانان قره سو و ‏ساري سو چايلاريني گؤرون شاعير نه گؤزه ل ميصراعلارلا وصف ائد ير :‏
‏"قره سولار گلير عوثمان ائلينـدن ‏
ساري سولار، آراراتين بئلينـدن ‏
بو کنديمين ، شوجاع رشید ائلیندن ‏‎
‏ من سنه سؤيله ييم ، اينــان آرخاداش ‏ ‏
يئر- گؤي اولوب بير يئکه الوانلي داش"
‏ سونرا شاعير بو ميصراعلاري يازميشدير :‏
‏"داغ دؤشونده ، واردي کيچيک ائولري ‏
خطرلىدير ، يازدا آخان سئـــللري ‏
ياي گيرنده ، داغا چيخار ائـــللري ‏ ‏
گل بير چيخاق اوبالارا ، يايلاغا ‏
بير باخگيلان ، اويناخلييان دايلاغا"‏
ماکو داغليق بير بؤلگه اولدوغو اوچون تاريخ بويو صوفي ، قلندر و موختليف فيرقه لرين ‏ياشاديغي يئر اولموش . صوفيلر دايماً جماعتين گؤزوندن اوزاق ، تنهاليقدا چيلله ‏ساخلاييب، معبودلارىيلا راز و نيياز ائتميشلر. اونلار عيبادت اوچون داغلارين زيروه سيني ‏، اوجا يئرلري بونا گؤره سئچيرديلر کي معبودلارىيلا داها ياخين اولوب، اونونلا داها تئز ‏علاقه ساخلايا بيله جكلرينه اينانيرديلار .‏ ماکونون پير احمد آدلي کندي اورادا چيلله ساخلييان پيرين آدىيلا مشهور اولموش. علي ‏الله- ي فيرقه سىنين طرفدارلارىنين بعضي لري ده ماکونون قره قويون آدلي ماحاليندا ‏ياشاييرديلار .‏ شاعير پناهي آشاغيداکي ميصراعلاردا بو فيرقه ني بئله تانيتديرير:‏
‏"قره قويون اوتوز ايکي اوبـادير ‏
بوخارينين آدي ، اوردا سوبادير
علي نظرلرينده بير خـــدادير ‏ ‏
اسير گؤزه ل ماته لرين تئللري ‏ ‏
قاريشيب دير بير- بيرينه ائللري"‏
داغلار دييارىنين شاعيري يوردونو قاريش- قاريش گزيب و داغلاريندا اولان گؤزه ‏ليکلري و خوصوصييت لري بير اوستا نققاش کيمي تصويره چکميش٫ او صوبح چاغي ‏قاققيلدايان کهليک سسيندن ، موروووتسيز شيکارچىنين گولـله سسينه قدر شاعيرانه ‏فيرچاسىيلا ايشله ميشدير .‏ قاباقجا دا قيد ائتديييم کيمي ماکونون ايستراتئژيک باخيمدان اهمييتينه گؤره اجنبىلري ‏طاماهلانديريب و بو شهري اله گئچيرمک اوچون دؤنه ‏‎–‎‏ دؤنه هوجوم و يورويوشلر ‏ائتميشلر. ائله بونا گؤره ده بو يوردون ايگيدلري اؤزلريني نيظامي باخيمدان داييماً حاضير ‏شراييطده ساخلاميشلار . اونلار داشلاري بير- بيرلرىنين اوستونه قالاياراق سنگرلر ‏دوزه لتميشلر . شهرين هنده ورينده کي حيصارلار و تاريخي داها اسکي لره قاييدان ‏دامباط خاراباليقلاريندا قالان سنگرلر بو جومله دنديرلر. ‏ شاعير پناهي جوانلارين ايگيدليييندن سؤز آچارکن يازير:‏
‏"تاپانجا آسلانيب جوان بئلينـدن ‏
آرارات دؤيوشونده، تورکين اليندن ‏
شجاعت وار ، آذربايجان ائلينـدن
‏بو جوانلار، چوخلو دؤيوش گوروبلر ‏
سنگر اوچون داشي داشا هؤروبلر
يازين ايکينجي آيىنين سونلارينا ياخينلاشارکن ياييليملار، اوتارماغا اويغون وضعييتده ‏اولورلار. بو واخت مال داوار ساخلايانلار يايلاغا دوغرو حرکت ائتمه يه حاضيرلاشارلار .‏ شاعير کؤچمک زامانىنين چاتماسيني بو گؤزه ل ميصراعلارلا بيان ائتميشدير:‏
‏"ياز گلنده ، داوارلاري ييغــارلار
قيشلاق قاپيلارين ، داشدان تيخارلار
ياواش-ياواش اوبالارا چيخــارلار ‏
نه اسيري سونبول ، بولاق باشيندا ؟ ‏
گئچي اوتلار کمرلرين باشينــدا!"
ماکونون کؤچري ائلاتىنين چوخوسو کورددورلر. مال داواري چوخ اولان بعضي ‏عجملر ده ياز گلنده قيشلاقدان يايلاغا دوغرو کؤچرلر. يوز ايللر بويو گئنيش و يام ‏ياشيل ياييليملارين و اوجا داغلارين اتكلرينده ياشايان بو اينسانلار، اينسان مدنييتينه ديرلي ‏اثرلر بخش ائتمکله ياناشي اؤزلريندن زنگين و بارلي فولکلوريک خزينه ده ياديگار ‏قويموشلار؛ آمماچوخ تاسسوفله ماشينيزمين آغير پنچه سي آلتيندا ازيشديريلن اينسان اوغلونون ‏بيريسي کيمين بو کؤچري ائلاتين اؤزلرينه خاص فولکلور ، دب و عادتلرىنين آرادان ‏گئتمکده اولدوغونون شاهيدىييک . ايندي ماکونون کؤچري ائلاتىنين چوخوسو تاختا‏قاپي اولوب کندلرده و شهرلرين؟ شاعيرين کؤچري ائلاتين قيشلاقدان ، يايلاغا دوغرو کؤچمه لريندن ، اونلارين او گؤزه ل ‏و بوياقسيز ياشاييشلاريندان اوستاليقلا جيزديغي بو گؤزه ل تابلوسونا ديققت يئتيرين :‏
‏"تاماشادير ، ائل چيخاندا يايلاغا ‏
سئل گلنده ، باهار گونو چايلاغا
بير باخ گيلان اويناخلايان دايلاغا ‏
تولالارا ، باخ داوارين يئنينــده ‏ ‏
خوروز ، تويوق وار آتلارين بئلينده "‏
شاعير، ماته آدىيلا آدلانان کؤچري کورد قادينلارىنين رنگ به رنگ گئييملرينه و ‏اونلارين کؤچري ياشاييشيندا روللارينا توخوندوقدان سونرا بو ميصراعلاري يازميشدير: ‏
"سحر چاغي ، چوبان قوزو چيخادير ‏
مقصدلري چمن ، دره ، داغـــادير ‏
چوبان واللاه اؤز ايشينده آغــادير ‏ ‏
باخ چوبانين کورکونه، پاپاغينا ‏ ‏
چاريغينا ، شـالينا چوماغينا "‏
باخين! شاعير چوبانين نه جور گونونو گئچيرديييني نئجه بير سينئما پرده سي کيمي گؤز ‏اؤنونده جانلانديريب :‏
‏"گونده دملير چؤلده گويوم چايىني ‏
او بيليري ، داوارلارين ســايىني ‏
قاپي- قاپي آخشام آلــير پايىني ‏ ‏
خلق ائتمه ييب آللاه چوبانين تايين ‏ ‏
تئز گتيرين يازيق چوبــانين پايين "‏
شاعير ياشاديغي موحيطي وصف ائتديکدن سونرا بو موحيطين بير عوضوو کيمي چوبانين نئجه ‏حيات سوردويوندن دانيشير ، داها سونرا نووبه عاييله سينه چاتير. او ننه سىنين و باباسى‏نين گونده ليک گؤردوکلري ايشلردن ، اونلارين آرزولاريندان سؤز آچير :‏
‏"خانيم ننه داوارلاري جم ائــده ر
سماوري کيشي اوچون دم ائــده ر
شورباسىنين ياغين بير آز کم ائده ر ‏
يوخسول ننه، کاسيب ليغا آغلييار ‏ ‏
بو پيس گونلر، اوره ييني داغلييار"‏
شاعير ننه سىنين گونده ليک گؤردويو ايشلردن دانيشاندا ؛ اونون سحر تئزدن ‏قويونلاري ساغيب ، تنديرده بير گون اَوول آجيدتديغي خميردن قالين ، چؤره ک ‏ياپتيغيندان سؤز آچير٫ داها سونرا :‏
‏"تميزله ييب، کوفته دؤيه ن داشيني
ساللاييب تنديرين اوماج آشيني ‏
آغارميش توکلري، دئيير ياشيني ‏ ‏
باشي تيتره ييري، قددي کماندير ‏ ‏
ياشيني سوروشما، آي قيز آماندير" ‏
بو آرادا او بيري کند قادينلاري کيمي کيشي ايله چييين به چييين چؤل ايشلرينده چابالاييب ‏، چاليشديغيندان يازير . شاعير کند حياتيندان ياخيندان تانيش اولدوغو اوچون کند ‏ياشاييشينين چتينليک لريندن٫ يوخسوللوق و کاسيب ليقدان جيزديغي تابلولار چوخ ‏طبيعي و جانلي گؤرونور:‏
‏"واللاه ! يازيق ننه ياندي ، ياخيندي
بو دونيا دا، کاسيبلارا پاخيــلدي ‏
آدام زامانيندان ، بو ميخ تاخيـلدي ‏ ‏
گرک کاسيب اؤله يا زحمت چـکه ‏ ‏
يا جوت سوره يا آرپا ، بوغدا اکه "‏
داها سونرا شاعير باباسيندان دئيير:‏ سحر چاغي مؤذىنين " قد قامت الصلاه " سسي ايله لبباده سين گئيب نمازيني قيلاردي ، ‏سونرا ياالله دئييب او گونون آغير ايشلريني يئرينه يئتيرمه يه حاضيرلاشاردي .‏ شاعير باباسىنين يايدا ، بيچين واختي قيزغين گونش آلتيندا اوراغينان اوت بيچمه سيني ‏بو ميصراعلاردا جانلانديرميشدير :‏
‏"حاجي بابا ، يايدا بيچين بيچردي ‏
قاتيق ، کوزه سويو، آيران ايچردي
چاريقلارين ، جيريغيني تيکردي
خودوم -خودوم ایستی سویو ایچردی‏ ‏ ‎‏
اوراغينان ، ساري سونبول پيچــردي "‏
بو آرادا قيزغين گونشين آلتيندا ، هر اون باغ بيچديکدن سونرا چوبوغونو چاغلييار، بير ‏آز دينجليب بير تاس آيران ايچيب سرينله ديکدن سونرا گئنه ايشه باشلاردي .‏ شاعير بو تابلويو بير آز شاعيرانه آنلاتديقدان سونرا يازير :‏
"شوخوملاري آياق يالين گزردي ‏
اوزه رلييي تئل باغينـا دوزردي ‏
باليخ کيمي، ســـودا اوزردي ‏ ‏
ساري سودا ، باخ باليغين سـايينا ‏ ‏
قورباغا ، قور قور باجىنين هايينا" ‏
بيچين قورتارديقدان سونرا کوله شلري خرمنده بير يئره يغيب سونرا اؤکوزو وياخود ‏آتينان جئهره قوشوب بوغدا ، آرپاني ، ساماندان آييرد ائده ردي . شاعير باباسىنين ‏ديليندن بو ميصراعلاري قلمه آلميش دير :‏
‏"نالچي گليب ، ناللييارام من سني ‏
قويما قالا بو قوجــانين خرمني ‏
وئررم ييغار آخـوروندا کرمه ني ‏ ‏
يازيخ آتيم دولان جئهره دولاندير ‏ ‏
بوغدا يئلن ، سامانلاري بـولاندير"‏
داها سونرا شاعير ننه سىنين ايستک و آرزولاريندان سؤز آچير. اونون مشهد زييارتينه ‏اولان شووق و عئشقيندن دانيشير . ننه قيش گونلرىنين بيريسينده تنديرين ايستىسينده ‏قيزيشان اريني ديله چکير :‏
‏"گلن يايدا ، من ييغارام خرمني ‏
تلله يه رم ، قاليخلاري ، کرمه ني ‏
آپار زييارته حاجي ! سن ، مني ‏ ‏
منده اولوم مشــهدي ، خانيم ننه ‏ ‏
دوعا ائديم ، سحر ، آخشام من سنه. "‏
مشهده گئدنلرين آدلاريني چکنده هوسله نير ، تله سير قوللاريني او" حرمه "چاتديرسين. ‏آنلارين محببتي ، آرزولاري ، رؤويالاري ، دوعالاري مگر قورتولاندي .‏ شاعير ننه سىنين مئهر آيىنين اون آلتىسيندا قيليشلانميشا گئديب قوربان كسدير مه ‏سيندن ، معبودويلا راز و نيياز ائتمه سيندن ، آرزولاري ، رؤويالاري گرچک لشسين ‏دئيه بير چالييا جيندا باغلاماسيندان دئيير :‏
‏"قره سورمه هر گون چکير قاشينا ‏
سن باخگيلان ، بو آروادين ياشينـا ‏
هر ايل گئده ر قيليشلانميش داشينا ‏ ‏
قوربان کسر، چالىيا جيندا باغلار ‏ ‏
اوزون دايار، قره داشا آغـلار ."
سونرا شاعير يوردونون دب و عادتلريندن دانيشير، نووروز بايراميندان دئيير . نووروز گلنده ‏يئره ايستي نفس گلير. قارين ، بوزون يئريني تزه جه آچان غونچه لر، گوللر آليرلار. شاعير ‏نووروزون گليشيني بو کلمه لرله ترننوم ائتميشدير :‏
‏"نووروز عمي ، بايرامدا گول گتيره ر
آغ شوکوفه ، بياض قاري ايتيـره ر ‏
باهار يئلي ، بوغدالاري يئتيـره ر ‏
ده دم بايرام اوچون ژاکت آلاردي ‏ ‏
کاسيب ليقينان يازيق ده دم چالاردي" ‏
‏ هابئله شاعير او گونلرين تويلاريندان سؤز آچير . قيز، اوغلان بير-بيرلريني سئوسه لر، ‏اوغلان عاييله سي طرفيندن بير آغ ساققال ويا خود آغ بيرچگ ، قيز ائوينه ائلچي گئده ر ‏، قيزعاييله سيندن سؤز آلديقدان سونرا همان گئجه قند سينديريب ، قيزين بارماغينا ‏اوزوك تاخارلار . بوندان سونرا قيز ، اوغلان نيشانلي اولورلار .‏ خينا گئجه سي موشاطه ، گليني بزه ر اونون بارماقلارينا و الىنين ايچينه خينا ياخار . بو ‏گئجه جوانلار ياللي توتوب ، چاليب اويونويارلار .‏
‏"اوزه رلييي سپه ر ، مانقال الينده ‏
تيرمه شالي ، وار، دامادين بئينلده ‏
پونچاقلار آسيليپ گلين تئلينده ‏ ‏
دوواخ چکيب قيرميزي شالدان اوزه ‏ ‏
بير باخگينان ، سورمه لي ، جئيران گؤزه "‏
گلين چيخان گون جوانلار آت چاتديريب ياريشارلار ، تويون قاباغيندا دا خونچالار ‏داشينار .‏
‏"چرچي ، سانجاق مارقا داراغين ساتار ‏
گلين شالين ، آتلي آتينــــان آتار ‏
گومک نن آشپز ، آشلاري قاتــار ‏
گلين تويو ، گؤزه ل اولار، سئـومه لي ‏ ‏
چوخ ياخشىدير ، کتلي تويو گؤرمه لي " ‏
کندلرده اولان تويلاردا هامي دئييب گولر ، شادليق ائده ر ، حتي ديلله نچىلر ده تويدان ‏پايلاريني آلارلار .‏
‏"چالينــان داما دا آغاش بزه رللر ‏
او آغاجا ، نار خورمانی دوزه للر
خوروز تویوق قویون باشی اوزه للر
موطروب چالار سازین پوله رضیرناسین
دولدوررا ، آشینان سائیل کاساسین
‏ طبيعتين رنگ دئيشمه سي ، فصل لرين يئرلريني بير-‏‎ ‎بيرلريله عوض ائتمه سي ‏شاعيرين ياراديجيليغيندا اؤزونه خاص يئري واردير. او اثرىنين موختليف بؤلوملرينده فصل ‏لرين گليشيني گؤزه ل ميصراعلارلا وصف ائتميشدير . بو ميصراعلاردا شاعير پناهي ‏داها چوخ بير ناتوراليست شاعير کيمي گؤرونور. ‏يازدا ايلديريملار شاققيلداييب ، چاخماق کيمي چاخاندا ننه سىنين آرارات داغينا دوغرو ‏دؤنوب باخماسيني بو شکيلده ترننوم ائتميشدير :‏
‏"ايلديريملار ، يازدا چاخماق چالاردي ‏
خانيم ننه ، آراراتا باخـــاردي ‏
بالاغينا قره به زير ياخـــاردي ‏ ‏
قشوولايار، گاميش لاري ، ياغلييار ‏ ‏
داغداغاني گــاميشينان باغليار"
پاييز فصلي گليب چاتاندا طبيعت دون دئييشير بير آيري رنگه دؤنور ، کؤچري دورنالار ‏بو ديياردان او دييارا کؤچرلر. آغاجلارين يارپاقلاري ساراليب تؤکولور .. . کوچه ده ‏آدديملار آلتيندا سسله نن او يارپاقلارين سسي ، ياغيشدان سونراکي او تورپاغين قوخوسو ‏، شاعيرلر اوچون بير ايلهام قايناغي اولورلار .‏ شاعير پناهي پاييزين گليشيني بو ميصراعلاردا جانلانديريب :‏
‏"شلاله لر يئر سينه سين يــارالير
بو ، داغلاري ، دره لــري آرالير ‏
پاييز وقتي ، داغلار آللاه ، سارالير ‏ ‏
ائله بيل قيزيل دير ، تؤکوب داغلارا ‏ ‏
خزه للر تؤکولوب، گؤزه ل باغلارا "‏
قيش فصلينده ايسه هاوا سويودوقدا قوجامان داغلارين باشلاري دا آغارماغا باشلار، دره ‏‎–‎‏ ‏داغلار آغ دون گئييرلر . طبيعت درين بير يوخويا دالار. شاعير قيشين ياخينلاشماسيني ‏ماکونون اطرافيندا يئرلشن اوجا چيرکين آدلي داغلارينا ايشاره ائده رک بو گؤزه ل ‏ميصراعلاردا قلمه آلميشدير :‏
"قار ، قالاندي ، بو داغلارين باشينـا ‏
کفن ساردي کمره نين قاشينـــا ‏
سن باخگيلان ، آغ دون گئيه ن داشينا ‏ ‏
آل ياشيل لي داغلار آللاه آغاردي ‏ ‏
سئل گـلردي دره لري ياراردي "‏
شاعير قيشين گؤزه ل منظره لريني ، بوز باغلايان گوللري ، دومان توتان چيرکين داغين ‏زيروه سيني بير مينياتور لووحه سي کيمي گؤزلر اؤنونده جانلانديريبدير:‏
‏"دومان توتدو چيرکين داغين باشيني ‏
قار بولادي دره، تپه ، داشـــيني ‏
سوروشمايين قوجا داغين ياشــيني ‏ ‏
دؤندو سولار گؤللرده قاز قاريلدير ‏ ‏
گؤللر اوزو بوز باغلاييب پاريلدير"‏
شاعير اثرىنين آخيرلاريندا بير داها خيال يئلکنيني آچير خاطيره دنيزينده سفره چيخير. او ‏گئچن گونلري يادينا سالير کدرلنير ، اوره يي آغرير، او خاطيره لردن آجي حسرت و ‏کدرله ياد ائدير :‏
‏ ‏‎ ‎داها دئمه کتلی تویوننان عابباس
کتلی گلین داماد اویوننان عا بباس
آز دئی گیلن چوبان هاییننان عابباس
یادیما دوشنده کندین داغلاری
از گزمه لی چشمه لری باغلاری‏
يوخ !‏‎…‎‏ شاعير ائليني اونودماييب هر آن آنيلاريندا روويالاريندا شئعرينده ياشاتماغا چاليشير ‏‏. کندلىيه بورجلو اولدوغونو بو ميصراعلاردا بيان ائدير :‏
‏"نه قدر دئسم کتلىدن آز دئميشم ‏
کتلىلرين لور- شورونو يئميشم ‏
بو کتلىنين چاريقلارين گئيميشم ‏ ‏
گئجه ايچينده آغيــلدا ياتارديم ‏ ‏
اوشاخلارنان دؤرد آشيقي آتارديم"‏
شاعير "پناهي" اثريني بو بندله قورتارير:‏
‏"کتلي ! آتما پناهىني ائلـيندن ‏
من قورخمارام دوشمانلارين فئليندن ‏
ائشيتميشم او قارىنين ديليندن ‏ ‏
موسلمان ، قارداشين گرک آتماسين ‏ ‏
هموطني اجنبىيه ســاتماسين !!"
بو سون ميصراعلاردا ، شاعير؛ درين ايجتماعي دوشونجه لريني ايفاده ائتميشدير . ‏
منبع : وبلاک ارکین - خاطره لر دفتری ( صمد شفیع زاده ) و ترک خاتون

گئتمه ترسا بالاسی - زنده یاد شهریار

اذن وئر توی گئجه سی من ده سنه دایه گلیم
ال قاتاندا سنه مشاطه تماشایه گلیم
سن بو متهاب گئجه سی سئیره چیخان بیر سرو اول
اذن وئر من ده دالونجه سورونوب سایه گلیم
منه ده باخدین او شهلا گؤزوله ، من قارا گون
جراتیم اولمادی بیر کلمه تمنایه گلیم
من جهنم ده ده باش یاسدیغا قویسام سنیله
هئچ آییلمام کی دوروب جنت ماوایه گلیم
ننه قارنیندادا سنله اکیز اولسایدیم اگر
ایسته مزدیم دوغولوب بیرده بو دونیایه گلیم
سن یاتیب جنتی رویاده گؤرنده گئجه لر
من ده جنت ده قوش اوللام ، کی او رویایه گلیم
قیتلیغ ایللر یاغیشی تک قورویوب گؤز یاشیمیز
کوی عشقینده گرک بیرده مطلایه گلیم
سن ده صحرایه ماراللار کیمی چیخ ، تولی کی
من ده بیر صیده چیخانلار کیمی ، صحرایه گلیم
آللاهوندان سن اگر قورخمویوب ، اولسان ترسا
قورخورام منده دؤنوب مذهب عیسی یه گلیم
شیخ صنعان کیمی دونقوز اوتاریب ایللرجه
سنی بیر گؤرمک اوچون معبد ترسایه گلیم
یوخ صنم ! آنلامادیم ، آنلامادیم ! حاشا من
بوراخیب مذهبیمی ، سنله کلیسایه گلیم
گل چیخاق طور تجلایه ، سن اول جلوه طور
من ده موسی کیمی ، او طور تجلایه گلیم
شیردیر « شهریار » ین شعری الینده شمشیر
کیم دئیه ر من بئله بیر شیرله دعوایه گلیم ؟
..

دهستان شیرامین

دهستان شیرامین به نقل از وبلاک شیرامین
دهستان شیرامین در ۶۸ کیلومتری جنوب غربی تبریز و در ۱۸ کیلومتری شهرستان آذرشهر واقع شده است همسایگان این دهستان عبارتند از: سیلاب - الوانق - داشکسن - پیرچوپان و هفت چشمه که سالهای سال است با این روستا بر سر آب جنگ و درگیری دارند که بعدا به آنها نیز خواهیم پرداخت در واقع هدف من از ایجاد این وبلاگ معرفی کردن این دهستان به دیگران و بیان یک سری از مشکلات این منطقه می باشد با امید به اینکه با نظرات شما دست بنده بیشتر و روانتر کار کند تا اگر مسئولی از اینجا گذر کرد فکری هم به حال این دهستان بکند امید وارم که از این وبلاگ هم ولایتی هایم نیز دیدن نمایند سلام مخصوص به شیرامینی های عزیز واما موقعیت - این دهستان در ۳ کیلومتری جاده ی بین المللی قرار دارد که اکثر زمین های کشاورزی مردم منطقه در آن طرف همین جاده که هم اکنون نیز در حال دوبانده شدن است قرار دارد . تقاطع جاده شیرامین با جاده اصلی که به قره بورون مشهور است به علت وجود دامنه کوه که باعث شده جاده به حال قوسدار باشد و جاده در همین قسمت انحنا دارد در واقع این نقطه نقطه کوری است برای رانندگان عزیز بدین صورت که رانندگانی که از طرف مراغه و عجب شیر می آیند به علت همین دامنه آن طرف جاده را که افراد و یا هر وسیله نقلیه ای که در حال آمد است چه از شیرامین و چه آذر شهر که در حال پیچیدن به شیرامین است نمی بینند و همین امر باعث شده هر ساله شاهد تصادفات وحشت انگیزی در این منطقه (قره بورون) باشیم .
دهستان شرامین نزدیک به ده هزار نفر(10000)جمعیت را در خودش جای داده البته به غیر از افرادی که در جاهای دیگری غیر از این دهستان سکونت دارندو اما فضاهای آموزشی دارای یک واحد مهد کودک ، دبستان پسرانه و دخترانه ، مدرسه راهنمایی پسرانه و دخترانه و همچنین دبیرستان، مرکز بهداشت ، درمانگاه ، ستاد مستقر از طرف سپاه ، پایگاه بسیج دانش آموزی و چهار مسجد که عبارتندز: مسجد جامع، مسجد کوچک ، باب الحوائج ، مسجد امام جعفر صادق (مسجد پایین )و دارای سه تا حسینیه است یک بانک (صادرات)مرکز تعاونی ، شعبة نفت ، ودر حال حاضر یک خیابان اصلی ، یک زمین فوتبال خاکی با رختکن ودارای سوپرمارکتهای شیک می باشد اما با این همه نه کتابخانه دارد نه حمام عمومی دارد اگر چه اکثر مردم امروزه در خانه هاشان حمام خانگی دارند و نه خیلی عذر می خام دستشویی عمومی دارد و اما مردمانش ، درسته که خونگرمند اما کمی هم مفتش می باشند باید از همه چیز سردربیارند مثلاً یه غریبه ای وارد دهستان گردد اونایی که دیدنش باید بدونند با کی کار داره و چی کار داره؟(البته همة اهالی این گونه نیستند قشری از آن)هم اکنون افراد بیشتری از این دهستان در مراکز دولتی با سمتهای مختلفی از قبیل دکتر، مهندس، رئیس دانشگاه، پرستار،دبیر ،کارمند و غیره...مشغول به کار هستند ،هر پنجشنبه در منزل یکی از اهالی مراسم قرآن خوانی برگزار می گردد دارای قاری های خوش صوت و لحن می باشد و چندین بار مقام اول را در مراسمات شبی با قرآن کسب کرده اند که از همین جا به تمامی آن عزیزان سلام و تبریک عرض می نمایم ، به نظر بنده همچین جاهایی باید یک مراسم شادی در طی سال به مناسب های خاصی برگزارکنند تا انرژی جوانان نیز تخلیه گردد که متاسفانه فرهنگ غلط این کشور این کارها را سبک می شمارند و عوامل این کار را مطرب می نامند .اکثر جمعیت دهستان را جوانان تشکیل می دهند و صد درصد شیعه می باشند.
کشاورزی محور مهم استقلال کشور است( از بیانات امام خمینی) متاسفانه عدم توجه
مسؤولین به بخش کشاورزی مخصوصاً در دهستان شیرامین باعث گردیده تا راندمان کار کشاورزی پایین بیاید این یعنی خلاف بیان رهبر، ندادن نتیجة مثبت زحمات کشاورزان و عدم آبرسانی به این بخش باعث گردیده بسیاری از زمینهای مردم زیر کاشت نباشند(لم یزرع) و در نتیجه این افراد برای امرار معاش خود به شهرک سلیمی روی آورده اند با افزایش چنین روندی محور کشور از هم گسیخته می گردد در کل کشور این امر وجود دارد که به کشاورز ارزش چندانی نمی دهند و فردا مجبور می شویم حتی گوجه را نیز وارد کنیم پس باید از این کار جلوگیری شود این هم کار من و شما نیست کار مسؤولین محترم است اگر بخواهیم موشکافی کنیم هزار حرف نگفته داریم اما ......
این دهستان با وجود چندین شورا هنوزآب شربش تأمین نیست ، هر از گاهی گروهی کارشناس می یاد و دستور حفاری می دهد اما به دلایلی جواب نمی دهد آخرین بار هزینة هنگفتی را متحمل شدند البته از بودجة ناچیز اختصاص داده شده ولی آخرسر پشم اومدند در قسمت بالای دهستان که نزدیک پیرچوپان است دستگاه حفاری کار گذاشتند چندین روز کار کردند و جواب هم داد اما ناهماهنگیهای مسؤولین بر اینکه باید اول از مردم روستای پیرچوپان اجازه می گرفتند بعد شروع می کردند باعث شد اهالی روستای مذکور اجازه ندهند و بعد از اون همه هزینه درشو پلم کردند واقعاً کار اینا شگفت انگیز نیست؟این رویه نه تنها باعث رکود کشاورزی شده بلکه باعث مهاجرت بی رویه افراد به شهرها از این منطقه نیز گردیده است.
محصولات کشاورزی زیادی در دهستان شیرامین به عمل می آید که ازجملة آنها گندم
جو ، نخود ، لوبیا ،عدس ،سیب زمینی ، پیاز ، گوجه فرنگی و غیره ... مهمترین و
معروفترین محصول این دهستان انگور است که در منطقه از آن به خوبی یاد می کنند
البته گردو و بادام نیز در این دهستان موجود می باشد اما انگورش واقعاً بی نظیر است دانه درشت با رنگ طلایی، که خود انگور نیز گونه های مختلفی دارد که چندتای آن را به زبان خودمان در اینجا می یارم و در مورد هرکدام اگر مطلبی را بدانم می نویسم
خلیلی این انگور زودتر از همة انگورها قابل خوردن می باشد درواقع زودرس می باشد
گلین بارماغی گلین در آذری به معنای عروس می باشد و بارماغ یعنی
انگشت چون دانه های این گونه از انگور بلند است به این خاطر گلین بارماغی نامیده اند
تبرزه این انگور خاصیت گرمایی فراوانی دارد، سابی که به رنگ قرمز می باشد
شانی که دانه هایش گرد و تقریباً مشکی است
قیرمزی اوزوم ، اوزوم در آذری یعنی انگور و قرمزی هم که مشخصه این انگور دارای دانه های بزرگ است که آن را از سابی متمایز می کند و شاید انواعی دیگر داشته باشد که بنده بی اطلاعم اگر شما خواننده عزیز می دانید با ارایه نظریات خود بر معلومات ما بیفزایید و اولین و آخرین آن کشمش می باشد که در هر دوحالت مقوی خوشمزه است هم هنگامی که از درخت مو می چینی و هم وقتی که آن را با طناب به سقف آویزون می کنند تا مویز شود .
امروزه بیشترانگورهارا بصورت انگوری (عسگری)در می یارند انگوری چیست؟بعد از اینکه انگورها را می چینند آن را در گونه های مختلف ( یا بوسیلة طناب از جایی آویزون می کنند یا در سینی های تخته ای که در اصطلاح طبق می نامند می گذارند و بعد از فروبردن آن در یک مادة شیمیایی به مدت تقریباً 10 ثانیه آنها را در یک محیط کاملاً بسته می گذارند و بعد از پر شدن فضای در نظر گرفته شده که اصلاً نباید درزی داشته باشد گوگرد را می سوزاند تا دود گوگرد به انگورها برسد مدت 12 ساعت باید این کارانجام گیرد و بعد از آن انگورها را در جای دیگری می گذارند و یا آویزون می کنند به این آویزون کردن چه در این حالت و چه در حالت غیر از این عمل میلاخ می گویند، انگور بعد از این مرحله در عرض 20 روز قابل فروش است در نتیجه آب کمتری از محصول می رود و وزن آن نیز در فروش بیشتر است اگر چه در حالت مویز آب زیادی از محصول می رود اما قیمت مویز گرونتر از انگوری می باشد و عاری از هر گونه مواد شیمیایی ، متاسفانه هر محصولی در دست کشاورز با اون همه زحمت شبانه روزی و این همه هزینه در هر جایی ارزان می باشد وبعد از خارج شدن از دست کشاورزقیمت آن به حد چشمگیری افزایش می یابد برای صاحب باغ ازهمون روزای اول فروردین و یا کمی مانده از اسفند کار در باغ شروع می شود که هر فرد باید به باغش رسیدگی بکند تا مدت 6 ماه که شهریور می رسد آخر شهریور و اول مهر بهترین موقع برداشت انگور می باشد و کشاورز چه زحمتهایی که در این باغ نمی کشد با یک بیل می افتند به جان باغ و خاکهای آن را زیرو رو می کنند چندین بار آبیاری و چندین بار آفت زدایی به وسیله سمپاشی کردن که قیمت همین سموم در اندازه های 5/1 لیتری بالای 12000 (دوازده هزارتومان) می باشد که گاهی اوقات بالاتر از آن نیز هست ، متاسفانه در این منطقه ما به کشاورزا رسیدگی نمی کنند

اهالی دهستان شیرامین خیلی به اعتقادات مذهبی پایبند می باشند هر ساله تعداد کثیری از آنها برای زیارت به عتبات عالیات مشرف می شوند در این دهستان در قسمت خروجی دهستان در سینة یک کوه که به سلم سودی داغی معروف است جایگاهی است که حالت مقدسی دارد و از قدیم الایام در آن مکان شمع روشن می کردند و امروزه نیز این مهم صورت می گیرد چندین سال پیش بر اثر بارش شدید باران و برف این مکان آسیب شدیدی دید و مدتی نیز در همون حالت باقی ماند اما بعدها این مکان کوچک توسط برادران غفاری بطور کل تجدید بنا شد اکثر خانم ها نذورات غذایی خود را در این مکان ادا می کنند و با پختن آش و یا هر غذایی دیگر آشناها و فامیلهای خود را به این مکان دعوت می کنند و سفره ای پهن می کنند و مدعوین نیز با کمال میل دعوت را پذیرفته و به این مکان مقدس می آیند این مراسمات اگر در فروردین ماه باشد خانم ها بعد از خوردن غذا و خواندن نماز برای چیدن( کهلیک اوتی ) که در زبان فارسی به کاکوتی معروف است به قسمت مجاور کوه و یا بالای کوه می روند البته این نوع از گیاهان دارویی در سایر کوهها نیز یافت می شود من جمله اوجا داغ که یکی از بزرگترین کوههای شیرامین محسوب می شود و در این کوه یعنی اوجا داغ گیاهان دارویی نظیر کاکوتی، توه لوجه ، یارپیز (پونه ) یافت می شود در پای همین مکان یعنی سلم سودی آبی از دل کوه می جوشد که در زبان ما به بلاخ معروف است که خیلی زلال و خنک می باشد و در حال حاضر مردم این دهستان از همین آب برای شرب استفاده می نمایند بدین صورت که هرکسی ظرف آبی برداشته و به سوی کوه می رود از پایین که نگاه کنی منظره جالبی است اما کمی هم تاسف بار است که دهستانی با 10000 جمعیت آب مصرفی خود را بدین طریق تامین کند ، امیدوراریم که مشکل آب این دهستان ما نیز به زودی حل بشود.
مراسم ازدواج امروزه آن شور و هیجان گذشته را از دست داده است و مردم به مدل های جدید مراسم روی آورده اند اما هنوز یک سری مراسمات در دهستان شیرامین اجرا می گردد که در نوبة خودش جالب توجه است، پسری که در شرف ازدواج قرار دارد دختر مورد علاقه اش را انتخاب می کند یک نفر(خانم) از طرف خانوادة پسر که گاهی می تواند غریبه هم باشد در مرحلة اول به خونة دختره می ره درصورت مخالفت اولیه به هر دلیلی که اصولاً نظر دختره را شامل می شود خواستگار را همون اول جواب می کنند و در صورت تمایل دختر و خانواده اش فرصتی را برای صلاح مشورت از خواستگار می گیرند در این فرصت با فامیل درجة یک صلاح مشورت می کنند و اگر مورد پسند دختره و خانواده شد در مراجعة بعدی به خواستگار جواب مثبت را می دهند که در این صورت داماد باید برای خواستگار کادویی مثل چادر را تهیه کند و در فرصت مناسب به اون بدهد یک روزی را قرار می ذارند تا خانوادة پسر و دختر در خونة دختر جمع شوند البته با فامیلهایشان و پسر باید این وسایل را بخرد یک جلد قرآن ، یک شاخه نبات ، یک بسته چای ، یک کله قندکه سر کله قند را نیز ترئین می کنند، روسری و درمواقعی هم انگشتر نامزدی هم می گیرند، شمع، آیینة کوچک، شکلات و میوه که اینارو در سینی های جداگانه ای تزئین می کنند و روشون شال خوش رنگی می کشند و هر شخصی یکی از سینی هارو ورداشته به طرف خونة دختره راه می افته لازم به ذکر است که این مراسم بعد از شام انجام می گیردو مادر دختره به هر کسی که یکی از این سینی ها را آورده باشه یه جفت جوراب میده ، در خونة دختره که فامیلاشون از قبل نشسته اند انتظار ورود خانوادة پسره رو می کشند در ضمن اینجا خود پسره حضور ندارد و کمی برای پسره اضطراب دارد چون از مهریة تصویب شده و شرط و شروط خانوادة دختره بی اطلاع است تا زمانی که کاغذ نوشته شده را پسره امضاءکند این مراسم را قند شکون می گند در اصطلاح خودمون (قند سیندیرماخ گئجه سی و یا حبلی) توی خونة دختره در یک اتاقی خانم ها می شینند و در اتاقی دیگر آقایون سینی ها رو در اتاق آقایون وسط اتاق می ذارند و با یک چایی ازشون پذیرایی می شود تا اینکه بزرگترهای مجلس سر صحبت را باز می کنند جالب این که اینجا هیچ پولی بعنوان شیر بها پرداخت نمی گردد ، معمولاً آخرین مقدار مهریة به ثبت رسیده در دهستان را ملاک قرار می دهند و بر سر اون چونه می زنند البته به وضعیت خانوادة دختر نیز بستگی دارد که از چه طبقه ای باشد اگر اعیونی باشد مسلماً مهریه بالا می رود تا اینکه چونه ها زده میشه و بر سر یک قیمتی توافق می کنند در ضمن انداختن سکه بعنوان مهریه در اینجا مرسوم نیست اخرین مهریه در دهستان بدین صورت می باشد یک جلد کلام الله مجید ، آیینه شمعدان و 25 الی30 مثقال طلا 21عیار و مبلغ 25 الی 30 (سی) میلیون تومان پول می باشد و غیره ... بعد از تائید طرفین بر سر مهریه آن را روی کاغذی می نویسند و یک نفر کاغذ را دست پسره می رساند تا امضاء گردد بعد از امضائ پسره نوبت دختره است و در آخر سه نفر از هر طرف بعنوان شاهد امضاء می کنند بعد از تکمیل کاغذ یک نفر از خانوادة پسر باید با چکشی قند را بشکند طرز گرفتن قند بدین صورت است که سر قند باید رو به بالا باشد و کمی پایین تر تقریباً 5 یا 6 سانتی متری باید به قند ضربه بزند و هرکس که بتواند سر قند را بعد از افتادن بردارد مادر دختره بهش یه پیرن هدیه می ده که اوایل بر سر این کله قند چه شلوغ بازی که نمی شد البته الان هم هست ولی نه به اونشورو هیجان ، بعد از شکوندن قند، مراسم پذیرایی صورت می گیرد هم از آقایون و هم از خانم ها ، خانم ها مراسمشون کمی با سرو صدا همراه است چون حتماً یه نواری یا سی دی گذاشتند که داره می خونه و همونجا قرار محضر را می گذارند که در فلان روز و یا فردا باید برند آزمایش و جاری کردن عقد ،در روز مقررمعمولاً سه نفریا بیشتر همراه دختره و سه نفریا بیشتر همراه پسره می یان که می تونه پدر، مادر ، خواهر ،برادر وحتی زن داداش هم باشد ،چون در شیرامین دفتر ازدواج وجود ندارد و تمام عقدها در آذرشهر خوانده می شود پسره باید ماشین و یا ماشین هایی رو که دربست گرفته دم درخونة دختره ببره و یک یا چند نفر از طرف پسر به خونة دختره می رند تا اونا رو بیارند که معمولاً دختر دریک ماشین و پسر دریک ماشین جدا از هم می شینند چون هنوز خجالت می کشند بعد از رسیدن به آذرشهر یک نفر باید شناسنامة دختر و پسره رو ببره و از محضر برگه ای را برای آزمایش بگیرند و بعد از این کارباید به آزمایشگاه برند که این کار تا ظهرطول می کشد و معمولاً بقیه کار به روز بعد اگر جمعه نباشد موکول میشه اینجا باید پسره این افراد را برای ناهار به رستوران ببرد و بعد از ناهار به شیرامین بر می گردند و فردای اون روز نیز دوباره با همان شیوه به آذرشهر می روند و عقد را جاری می کنندو به بازار می روند تا پسر برای دختره حلقه نامزدی بگیرد اگر قبلاً نگرفته باشد و دختره نیز برای پسره ، بعد از کلی گشتن و از این مغازه به اون مغازه کردن و خرید حلقه نوبت به بقیه چیزها میرسه مثل لباس عروس البته نه به اون شیکی ، چادر عروس ، کفش مجلسی کفش معمولی ،کیف ، وسایل آرایش با کیف آرایش ، که خودش چندین قلم جنسه ،لباس از نوک پا گرفته تا سر ، حوله بود( اگر در توانش بود سرویس طلا و اگر نبود بعداً خریداری می شود) ،و چندین چیز دیگه ،که حتی تا بعد از ناهار هم می کشه ناگفته نماند که سر ظهر باید پسره دوباره جمع را به غذاخوری ببرد و یک نکتة دیگه این که معمولاً پسره پول هایش به یکی ازنزدیکانش که توی اون جمع هست میده و اون در هر مغازه ای با صاحب مغازه چونه می زند خلاصه بعد از اتمام کارهای مربوطه به خونه بر می گردن اینجا دیگه دختره و پسره کمی یخشون آب شده و چند کلمه ای را باهم حرف می زنند ، وسایل خریداری شده به خونة پسره می ره تا در اولین عید مذهبی مثل عیدقربان، غدیر، نیمه شعبان و یا هر عید که در تاریخ قمری باشد بعنوان (تاباخ) به خونة دختره ببرند بعد از عقد و محرمیت کامل دخترو پسر ،معمولاً پسر به خونة دختره نمی رود تا تشکیل یک میهمانی که از آن بعنوان (قاپی تانی ما) یاد می کنند (یعنی شناختن در خونة طرف اگر چه بیشتر دختر و پسراخونة همدیگرو میشناسند )قاپی تانی ما میهمانی است که دو طرف برگزار می کنند و اول باید خانوادة دختر میهمانانش را دعوت کند که معمولاً ضیافت شام است خانوادة دختر فامیلهایشان را دعوت می کنند و به خانواده پسر اطلاع می دند که شما چند نفر را خواهید آورد که معمولاً 20 الی 25 نفر از طرف خانوادة پسر دعوت می شوند هرتعداد خانوادة پسر از فامیلاشون به خونة دختره ببرند که قبلاً اعلام می گردد آن تعداد نیز در میهمانی خانوادة پسره از طرف خانوادة دختر دعوت می گردد و اکثراً این غذاها سفارش داده می شود و کسی زحمت پخت و پزش را به خودش نمی دهد بعد از این نوبت به خونوادة پسره می رسد که باید میهمانی را برگزار کنند و بعد از اینا دختر و پسر می تونند به خونة همدیگه رفت و آمد کنند که در این میهمانی ها داماد نیز حضور دارد بعد از آن در اولین عید سال قمری فامیل پسره یعنی اونایی که در میهمانی دعوت بودند منهای چند نفر از فامیل دختره باید یک کادویی را به دختره ببرند فامیلهای درجه یک انگشتر طلا می برند و بقیه هم هر چیزی که در توانشان باشد در این روز خود خانوادة پسره باید وسایلی را که خریده بودنداز قبیل آیینه شمعدان و لباس و هم چنین پسر باید برای کل خانوادة دختره و مادربزرگ دختره کادو گرفته باشد ، آنهارا در سینی هایی می گذارند و یک دیس برنج با خورشت که بستگی به سلیقة طرف دارد از قبیل مرغ ، برگ و میوة فصل و ...به خونة دختره ببرند ، در این شب یک نفر از خانوادة پسره میره توی خونة دختره میشینه و هر کسی هر چیزی بیاره یادداشت می کنه و شام را خانوادة پسره در خونة دختره صرف می کنند و گل می گند و گل میشنفند هر چه میهمان دعوت شده در قاپی تانی ما بیشتر باشد کادو های آورده شده نیز بیشتر خواهد بود که آمار تاباخ در دهستان نیز مدتها در سر زبان خانم ها می افتد و هر جایی حرف از چگونگی و تعداد آن می زنند فردای آن روز خانمهای هر دو طرف برای شیرینی خوردن خونة دختره دعوت می شوند که به تاباغا باخ ما معروف است(یعنی کادوهایی که آورده شده به بقیه نشون می دند و بزن و بکوب و رقص زنانه برگزار می گرددو عروس را آرایش می کنند و چنددقیقه ای نیز عروس می رقصد البته با اجازه گرفتن از خانوادة پسره و بهش شاباش می دند ، بعد از چند روز خانوادة دختره در فکر تلافی می افتند تا وسایلی را این بار برای پسره بیارند وخودشون و فامیلاشون عین این کار را تکرار می کنند اما در اینجا خبری از انگشتر طلا نیست و همه کادوهای سبک می یارندو خانوادة دختره نیز باید به کل خانواده پسره کادو بیارند ولی این مراسم در روز انجام می گیرد نه در شب که آن را( تاباخ یری) می نامند و فامیل دختره جمع می شند و کادوهای خود را به خونة پسره می یارند اما اینجا خبری از برنج و ... نیست. بعد از چندین ساعت و شیرینی خوردن مراسم تموم می شود و بعد زا آن تا زمان عروسی خانوادة پسره باید در هر عیدی کادویی را بخرند و با یک دیس برنج و میوه و ... به خونة دختره ببرند ، تا اینکه یواش یواش پسره به فکر عروسی می افتد مدت زمان نامزدی قید نمی گردد و ممکن است کمتر یا بیشتر از یک سال باشد و اما مراسم عروسی ، که منتظر باشید ...
دهستان شیرامین به نقل از وبلاک دهستان شیرامین
http://shiramin.blogfa.com/
...

تورج نگهبان

ای وطن
در روح و جان من می مانی ای وطن
به زیر پا فتد آن دلی، که بهر تو نلرزد
شرح این عاشقی ، ننشیند در سخن
که بهر عشق والای تو ، همه جهان نیرزد
در روح و جان من می مانی ای وطن
به زیر پا فتد آن دلی ، که بهر تو نلرزد
شرح این عاشقی ، ننشیند در سخن
که بهر عشق والای تو ، همه جهان نیرزد
ای ایران ایران دور از دامان پاکت
دست دگران ، بد گهران
ای عشق سوزان ، ای شیرین ترین رویای من
تو بمان ، در دل و جان
ای ایران ایران ، گلزار سبزت دور از تاراج خزان ، جور زمان
ای مهر رخشان ، ای روشنگر دنیای من به جهان ، تو بمان
سبزی سر چمن ، سرخی خون من ،
سپیدی طلوع سحر ، به پرچمت نشسته
شرح این عاشقی ، ننشیند در سخن
بمان که تا ابد هستیم ، به هستی تو بسته
ای ایران ایران دور از دامان پاکت دست دگران ، بد گهران
ای عشق سوزان ، ای شیرین ترین رویای من تو بمان ، در دل و جان
ای ایران ایران ، گلزار سبزت دور از تاراج خزان ، جور زمان
ای مهر رخشان ، ای روشنگر دنیای من به جهان ، تو بمان
در روح و جان من می مانی ای وطن
به زیر پا فتد آن دلی ، که بهر تو نلرزد
شرح این عاشقی ، ننشیند در سخن
که بهر عشق والای تو ، همه جهان نیرزد
*
سپید و سیاه
تو خراب من آلوده مشو
غم این پیکر فرسوده مخور
قصه ام بشنو و از یاد ببر
بهر من غصه بیهوده نخور
تو سپیدی من سیاهم
خسته ای گم کرده راهم
تو به هر جا در پناهی
من به دنیا بی پناهم
تو طلوع هر امیدی
من غروبی نا امیدم
تو سپید و دل سیاهی
من سیاه دل سپیدم
نه قراری نه دیاری که بر آن رو بگذارم
به چه شوقی به چه ذوقی دگر این ره بسپارم
چه امیدی به سپیدی که به رنگ شب تارم
تو سپیدی من سیاهم
خسته ای گم کرده راهم
گنه تو بی گناهی
بی گنه غرق گناهم
تو طلوع هر امیدی
من غروبی نا امیدم
تو سپید و دل سیاهی
من سیاه دل سپیدم
شوق بودن بوده تنها

اشتباهم اشتباهم
تو سپیدی من سیاهم
خسته ای گم کرده راهم
گنه تو بی گناهی
بی گنه غرق گناهم
*
آسمون با من و تو قهره دیگه

شبامون آخ که چه تاریک و چه سرده
دلامون جای غمه لونه درده
تورو بی من منو دور از تو گذاشته
چی بگم؟ با من و تو دنیا چه کرده؟
آسمون با من و تو قهره دیگه
هر کدوم از ما تو یک شهر دیگه
تو دلم این همه غم جا نمیگیره
چی به جز غم داره این دل که اسیره
گفتی از یاد میره این غمها یه روزی
تو دلم ریشه دوونده دیگه دیره
آسمون با من و تو قهره دیگه
هر کدوم از ما تو یک شهر دیگه
تو میگی نامه نوشتی نرسیده
از تو یک خط یا نشون هیچکی ندیده
منم امشب واسه تو نامه نوشتم
اما اشکام همه رو نامه چکیده
تو میگی نامه نوشتی نرسیده
از تو یک خط یا نشون هیچکی ندیده
منم امشب واسه تو نامه نوشتم
اما اشکام همه رو نامه چکیده
اما اشکام همه رو نامه چکیده
آسمون با من و تو قهره دیگه
هر کدوم از ما تو یک شهر دیگه
شبامون آخ که چه تاریک و چه سرده
دلامون جای غمه لونه درده
تورو بی من منو دور از تو گذاشته
چی بگم؟ با من و تو دنیا چه کرده؟
آسمون با من و تو قهره دیگه
هر کدوم از ما تو یک شهر دیگه
آسمون با من و تو قهره دیگه
هر کدوم از ما تو یک شهر دیگه
*
رهگذار عمر
رهگذار عمرسيری در دياری روشن و تاريك
رهگذار عمر راهی بر فضایی دور يا نزديك
كس نمیداند كدامين روز می‌آيد
كس نمي‌داند كدامين روز می‌ميرد
چيست اين افسانه هستی خدايا چيست
پس چرا آگاهی از اين قصه مارا نيست
صحبت از مهر و محبت چيست؟
جاي آن در قلب ما خالی است؟
روزی انسان بنده ی عشق و محبت بود
جز ره مهر و وفا راهی نمی‌پيمود
چيست اين افسانه ی هستي خدايا چيست؟
پس چرا آگاهی از اين قصه ما را نيست؟
كس نمیداند كدامين روز می‌آيد
كس نمی‌داند كدامين روز می‌ميرد

*
روحم جسمم شد خسته از بازیچه گشتن
در هر دامی افتادن و از خود گذشتن
آزرده روحم از این بیهوده گفتن
بیهوده راز خود را در دل نهفتن
خفتن در آرزوی خواب تو دیدن
اما ز تیره روزی شبها نخفتن
روحم جسم شده خسته از این بازیچه گشتن
در هردامی افتادن و از خود گذشتن
ای عشق بی ثمر آرامشم مبرآتش دگر میافروز
عمری نخفته ام با کس نگفته ام
زین رنجه آشیان سوز
تو کنون مگشا زبان من
مزن آتش غم به جان من

*
با من افسرده دل اینهمه بد تا مکن
خسته تر از خسته ام کرده ای اما مکن
با دلم ای آشنا عشوه گری ها چرا
اینهمه بیگانگی با منه تنها نکن
این غصه مرا کشته خدایا
عشقش ز دلم میرود آیا؟
عشقم نپذیری وفای من نخواهی
با اینهمه ای یار به دل نمیری الهی
تو بخت سپیدی اگر چه دل سیاهی
با این سردی نگو که بد نکردی
با من هرگز تو مهربان نگردی

*
دل سرده سرده

غم که با شادی هم آغوشی نداره
گریه کن گریه که خاموشی میاره
بذار امشب نکنم اشکامو پنهون
کی میگه مستی فراموشی میاره
دل سرده سرده همه رنج و درده
چشمام یه دریاست بس که گریه کرده
دل سرده سرده همه رنج و درده
چشمام یه دریاست بس که گریه کرده
حالا که تو ابر چشمام بارون غم نهفته
تو شوره زار قلبم گلهای غم شکفته
بازم میخوام چشمای من مروارید بارون کنه
غم تا میاد به خونه مون شهرو چراغون کنه
آسمون قلب منو ابرای غم گرفته
گریه پنهونی مگه دردامو درمون کنه
دل سرده سرده همه رنج و درده
چشمام یه دریاست بس که گریه کرده
دل سرده سرده همه رنج و درده
چشمام یه دریاست بس که گریه کرده
*
راضی مشو

راضی مشو که عشقمو کور کنی
نور باشی و شب منو بی نور کنی
راضی مشو عشقی که نزدیک شده
با سردیات از دل من دور کنی
دلت میاد که عشق من بمیره
یه دنیا غم تو سینه جا بگیره
اون دل سنگت که جدا از منه از منه
شیشه عمرم رو میخواد بشکنه بشکنه
گریه برات میکنم و اشک من اشک من
خوابه که آتیش به دلم میزنه میزنه
دلت میاد که عشق من بمیره
یه دنیا غم تو سینه جا بگیره
دلا خدایا نگرونه ای وای ای وای
غم جدایی چه گرونه ای وای ای وای
خزون به دنبال بهاره دردا دردا
بهار گلها گذرونه ای وای ای وای
اون دل سنگت که جدا از منه از منه
شیشه عمرم رو میخواد بشکنه بشکنه
گریه برات میکنم و اشک من اشک من
خوابه که آتیش به دلم میزنه میزنه
دلت میاد که عشق من بمیره
یه دنیا غم تو سینه جا بگیره
دلت میاد که عشق من بمیره
یه دنیا غم تو سینه جا بگیره
*
نامهربونی
نامهربونی ، نمی خواهی بدونی
گذشته برنگشته
رسوای شهرم ، نمی خواهی بدونی
که آب از سر گذشته
عشق مرا رد می کنی
با من چرا بد می کنی
من با تو قهرم ، بیا رسوای شهرم
که آب از سر گذشته
نامهربونی ، نمی خواهی بدونی
گذشته برنگشته
*
قسم به دلهای خسته ی شکسته دلان
قسم به قلب شکسته خسته دلان
به آه بر لب نشسته ی خسته دلان
که من در سینه جز دلی آشنا به غم همزبان ندارم
ازو جدا مانده ام در این رهگذر زیارم نشان ندارم
بیبن به شام بی ستاره ام
نکرده چاره ام نگاه چاره سازی
نخوانده با نوای خسته ام
نی شکسته ام نوای دلنوازی
ز حسرتم آه بی ثمر بر لب تا کی یا رب تا کی
به سینه ام سوز پر شرر هر شب تا کی یا رب تا کی
شنیده ای ترانه غمینم به نیمه شب کلام آتشینم
ز حسرتم آه بی ثمر بر لب تا کی یا رب تا کی
چکنم چکنم چکنم چکنم
بیبن به شام بی ستاره ام
نکرده چاره ام نگاه چاره سازی
نخوانده با نوای خسته ام
نی شکسته ام نوای دلنوازی
*
در دو روز عمر کوته سخت جانی کرده ام
با همه نامهربانان مهربانی کرده ام
همدلی،هم آشیانی،هم زبانی کرده ام
بعد از این بر چرخ بازیگر امیدم نیست نیست
آن سرانجامی که بخشاید نویدم نیست نیست
هدیه از ایام جز موی سپیدم نیست نیست
من نه هرگز شکوه ای از روزگاران کرده ام
نه شکایت از دورنگی های یاران کرده ام
گرچه شکوه بر زبانم می فشارد استخوانم
من که با این برگریزان روز و شب سر کرده ام
صد گل امید را در سینه پرپر کرده ام
دست تقدیر زمانم کرده همرنگ خزانم
پشت سر پلها شکسته پیش رو نقش سرابیم
هوشیار افتاده مستیم در خرابات خرابیم
مهربانی کیمیا شد مردمی دیریست مرده
سرفرازی را چه داند؟ سر به زیری سر سپرده
می روم دلمردگی ها را زسر بیرون کنم
گر فلک با من نسازد چرخ را وارون کنم
بر کلام ناهماهنگ جدائی خط کشم
در سرود افرینش نغمه ای موزون کنم
در دو روز عمر خود بسیار دل ببریده ام
بس ملامتها کزین نامردمان بشنیده ام
سر دهد در گوش جانم موی همرنگ شبانم
من که عمر رفته بر خاکستر غم چیده ام
زین سبب گردی ز خاکستر به خود پاشیده ام
گر بمانم یا نمانم بنده پیر زمانم
*
کج کلاه خان
ابرو به من کج نکن
کج کلاخان یارمه
خوشگلم و خوشدلم
دلها گرفتارمه
یکه زن و یکه سوارم
هیچ کجا رقیب ندارم
عاشق اسب سفیدم
دختری چابک سوارم
گیسو نگو کمنده والله
چین و چین و بلنده والله
تا که پریشون بشی
زلف پریشون دارم
از نوک پا تا به سر
عشوه فراوون دارم
گیسو نگو کمنده والله
چین و چین و بلنده والله
*
یاران
یاران ز چه رو رشته الفت بگسستند
عهدی که روا بود دگر باره نبستند
آن مردمکان از سر اندیشه ندیدند
کاین بی خردان حرمت انسان بشکستند
ما را دگر از طعنه دشمن گله ای نیست
کان عهد که بستیم رفیقان بشکستند
افسوس همه سلسله داران بغنودند
وآن یکه سواران همه از پا بنشستند
ای قافله سالار کجائی که ببینی
دزدان همگی همره این قافله هستند
دردا در گنجینه به ما را بگشودند
اندوه، که بر دوست ره خانه ببستند
افسوس که کاشانه به دشمن بسپردند
آن قوم که بیگانه و بیگانه پرستند
افسوس همه سلسله داران بغنودند
وآن یکه سواران همه از پا بنشستند
ای قافله سالار کجائی که ببینی
دزدان همگی همره این قافله هستند
دردا در گنجینه به ما را بگشودند
اندوه، که بر دوست ره خانه ببستند
*

ماکو - بابازاده

صفالی داغلار آراسی ، زنگماری داش قالاس
شاهین عقابلار یوواسی ، گؤزل دیاریمدی ماکو
روم فرنگ دروازاسی ، چوخ اوجادیر آغ قایاسی
ایگیتله رین حماسه سی ، شان وقاریمدی ماکو
بایاندیری سبد داغی ، صفاسی وار اذان چاغی
گزمه لیدی چای قیراغی ، گؤزل نیگاریمدی ماکو
داغ داشیمیز صفالیدیر ، ائل لریمیز وفالیدیر
شرفلی دیر حیالیدیر ، غیرت داماریمدی ماکو
بئش گؤزیله هنده واری ، سردارلارین یورد دیاری
آذربایجان ایفتیخاری ، شانلی دیاریمدی ماکو

قارداش - حاجی رضا صراف تبریزی


علی بیرجه آیاق ساخلا
بلاگردانیوام قارداش
دیزیم گلمه ز گلم آردینجا
دایان قوربانیوام قارداش
..
علی هرگز دئییم گئتمه
گئدیب مقصودووا یئتمه
منی ده ناامید ائتمه
دایان قوربانیوام قارداش
..
دوزوم سن سیز قراریم یوخ
الیمده اختیاریم یوخ
غمیم چوخ غمگساریم یوخ
دایان قوربانیوام قارداش
..
عجب سالدین منی گؤزدن
دونرمیش آخر اوز اوزدن
مکدر اولما بو سؤزدن
دایان قوربانیوام قارداش
..
اوچار روحوم فراقیندان
چیخار جان اشتیاقیندان
اؤپوم قوی بیر آیاقیندان
دایان قوربانیوام قارداش
..
باجین بو سرو آزاده
اولوب زولفون تک افتاده
الیندن توت یئتیش داده
دایان قوربانیوام قارداش
..
بو بولبول قالدی گلشن سیز
قالا مشکل دی شیون سیز
قاییتمام خئیمه یه سن سیز
دایان قوربانیوام قارداش
..
سنی ایندی یولا ساللام
یول اوسته منتظر قاللام
وئریب جان دردیوی آللام
دایان قوربانیوام قارداش

حالمان بد نیست غم کم می خوریم

. شاعر این شعر کیست؟
در اینترنت و در اینجا نیز اسم شاعر حمید رضا رجائی نوشته شده است. حالمان بد نیست ، غم کم میخوریم
کم که نه هر روز کم کم میخوریم
آب میخواهم سرابم میدهند
عشق می ورزم عذابم میدهند
خود نمیدانم کجا رفتم به خواب
از چه بیدارم نکردی آفتاب ؟
خنجری بر قلب بیمارم زدند
بیگناهی بودم و دارم زدند
سنگ را بستند و سگ آزاد شد
یک شبه بیداد آمد داد شد
عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
تیشه زد بر ریشه اندیشه ام
عشق اگر اینست مرتد میشوم
خوب اگر اینست من بد میشوم
بس کن ای دل نابسامانی بس است
کافرم دیگر مسلمانی بس است
در میان خلق سردرگم شدم
عاقبت آلوده مردم شدم
بعد ازین با بیکسی خو میکنم
هرچه در دل داشتم رو میکنم
من نمیگویم دگر گفتن بس است
گفتن اما هیچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شیرین ، شاد باش
دست کم یک شب تو هم فریاد باش
...
نیستم از مردم خنجر به دست
بت پرستم بت پرستم پت پرست
بت پرستم بت پرستی کار ماست
چشم مستی تحفه بازار ماست
درد می باید چو لب تر میکنم
طالعم شوم است باور میکنم
من که با دریا تلاطم کرده ام
راه دریا را چرا گم کرده ام ؟
قفل غم بر درب سلولم مزن
من خودم خوش باورم گولم مزن
...
من نمیگویم که خاموشم مکن
من نمی گویم فراموشم مکن
من نمیگویم که با من یار باش
من نمیگویم مرا غمخوار باش
...
آه در شهر شما یاری نبود
قصه هایم را خریداری نبود
راه ورسم شهرتان بیداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود
از درو دیوارتان خون میچکد
خون صد فرهاد مجنون میچکد
خسته ام از قصه های شومتان
خسته از همدردی مسمومتان
این همه خنجر دل کس خون نشد
این همه لیلی کسی مجنون نشد
آسمان خالی شد از فریادتان
بیستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پیشه ام
گوئی از فرهاد دارد ریشه ام
...
عشق از من دور وپایم لنگ بود
قیمتش بسیار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هردو پایم خسته بود
تیشه گر افتاد دستم بسته بود
هیچ کس آیا فکر ما را کرد ؟ نه
فکر دست تنگ مارا کرد ؟ نه
هیچ کس از حال ما پرسید ؟ نه
هیچ کس اندوه مارا دید ؟ نه
...
هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود از ما میگریخت
...
چند روزی است که حالم دیدنیست
حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل میزنم
گاه بر حافظ تفائل میزنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمی که حالم را گرفت
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه میپنداشتیم
**
شعری دیگر از حمیدرضا رجائی
**

شکر خدا - مهدی اخوان ثالث

شکر خدا
از نازی و نازیسم و فاشیست و فاشیسم ونظائر این ایست و ایسم ها نفرت دارم و آنرا نوعی مسخ بشر می دانم ، در مصراع اول از بیت دوم ، می توانید بجای مسخ بشر مثلا مسخ عرب ، یا مسخ عجم نیز بگذارید ، فرق نمی کند عرب و عجم باید ابتدا بشر باشند . این قطعه را با تاثر از ترکتازیهای صدام یزید نازی گفته ام .
...
آتشی نوشیده ام امشب ، که باز
می کند با شعله بازی در رگم
باز خشم و نفرت از مسخ بشر
می دود با ترکتازی در رگم
گر چه نفرت زاید از بیگانگان
خون ، حقیقی و مجازی در رگم
راضیم لیک ار بود خون مغول
نیز یونانی ، موازی در رگم
زانکه دانم خون این فرهنگ و خاک
می فروزد سرفرازی در رگم
صلح کل شو می زند فریاد باز
خون ، چه رومی و چه رازی در رگم
نیست باکم گر بود خون سگی
یا که خوکی و گرازی در رگم
شکر میگویم خدایم را که نیست
خون گند و نحس نازی در رگم
..
برگرفته از کتاب ترا ای کهن بوم و بر

چرا از مرگ می ترسید ؟ - فریدون مشیری

چرا از مرگ میترسید ؟
چرا از مرگ میترسید ؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟
...
مپندارید بوم ناامیدی باز ،
به بام خاطر من می کند پرواز،
مپندارید جام جانم از اندوه لبریزاست ،
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است
...
مگر می ، این چراغ بزم جان مستی نمی آرد ؟
مگر افیون افسون کار
نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد ؟
مگر این می پرستی ها و مستی ها
برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست ؟
مگر دنبال آرامش نمی گردید ؟
چرا از مرگ می ترسید؟
...
کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید؟
می و افیون فریبی تیزبال و تندپروازند
اگر درمان اندوهند
خماری جانگزا دارند
...
نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید
خوش آن مستی که هشیاری نمی بیند
...
چرا از مرگ می ترسید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟
بهشت جاودان آنجاست
گران خواب ابد ، در بستر گلبوی مرگ مهربان ، آنجاست !
سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است .
...
همه ذرات هستی ، محو در رویای بی رنگ فراموشی ست ،
نه فریادی ، نه آهنگی ، نه آوایی
نه دیروزی ، نه امروزی ، نه فردایی ،
زمان در خواب بی فرجام ،
خوش آن خوابی که که بیداری نمی بیند
...
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
دراین دوران که از آزادگی نام و نشانی نیست
در این دوران ، که هر جا هرکه را زر در ترازو ،
زور دربازوست ، جهان را دست این نامردم صدرنگ بسپارید
که کام از یکدگر گیرند و خون یکدگر ریزند
درین غوغا فرومانند و غوغاها برانگیزند
...
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
همه ، بر آستان مرگ راحت ، سر فرود آرید
چر آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟
چرا از خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟
چرا از مرگ می ترسید ؟

باز باران - علی اصغر کوهکن

باز باران با ترانه
می خورد بر بام خانه
یادم آید کربلا را
دشت پر شور و نوا را
گردش یک ظهر غمگین
گرم و خونین
لرزش طفلان نالان
زیر تیغ نیزه ها را
...
باز باران
باصدای گریه های کودکان
از فراز گونه های زرد و عطشان
با گهرهای فراوان
میچکد از چشم طفلان پریشان
پشت نخلستان نشسته
رود پر پیچ و خمی در حسرت لبهای ساقی
چشم در چشمان هم آرام و سنگین
می چکد آهسته از چشمان سقا
بر لب این رود پیچان
...
باز باران
باز باران با ترانه
آید از چشمان مردی خسته جان هیهات بر لب
ازعطش درتاب ودر تب
نرم نرمک
می چکد این قطره ها
روی لب شش ماهه طفلی رو به پایان
مرد محزون
دست پرخون
می فشاند از گلوی نازک شش ماهه
بر لبهای خشک آسمان
...
باز باران
باز هم اینجا عطش ، آتش ، شراره
جسم ها افتاده بی سر
پاره پاره
می چکد از گوشها باران خون و
کودکان بی گوشواره
شعله در دامان و در پا می خلد خار مغیلان
وندرین تفتیده دشت و سینه ها برپاست طوفان
دستها آماده شلاق و سیلی
چهره ها از بارش شلاقها گردیده نیلی
وندرین صحرای سوزان
می دود طفلی سه ساله
پر زنانه
پای خسته
دلشکسته
رویرو
بر نیزه ها خورشید تابان
می چکد از نوک سرخ نیزه ها بر خاک سوزان
...
باز باران
باز باران
قطره قطره
می چکد از چوب محمل
خاکهای چادر زینب
به آرامی شود گل
می رود این کاروان منزل به منزل
می شود از هر طرف این کاروان هم سنگ باران
آری آری
باز سنگ و باز باران
آری آری
تا نگیرد شعله ها در دل زبانه
تا نگیرد دامن طفلان محزون را نشانه
تا نبیند کودکی لب تشنه اینجا اشک ساقی
بر فراز خیمه ها
بر گونه ها
بر مشک ساقی
کاش می بارید باران

hoseyn110.blogfa.com منبع وبلاک

آئین و آینه - پروین اعتصامی

وقت سحر به آینه ای گفت شانه ای
کاوخ ! فلک چه کجرو و گیتی چه تند خوست
ما را زمانه رنجکش و تیره روز کرد
خرم کسی که همچو تواش طالعی نکوست
هرگز تو بار زحمت مردم نمی کشی
ما شانه می کشیم به هر جا که تار موست
از تیرگی و پیچ و خم راههای ما
در تاب و حلقه و سر زلف گفتگوست
با آنکه ما جفای بتان بیشتر بریم
مشتاق روی توست هرآنکس که خوبروست
گفتا هرآنکه عیب کسی در قفا شمرد
هر چند دل فریبد و رو خوش کند عدوست
در پیش روی خلق به ما جا دهند از آنک
ما را هرآنچه از بد و نیکست روبروست
خاری به طعنه گفت چه حاصل ز بو و رنگ
خندید گل که هر چه مرا هست رنگ و بوست
چون شانه عیب خلق مکن روبرو عیان
در پشت سر نهند کسی را که عیبجوست
زانکس که نام خلق بگفتار زشت کشت
دوری گزین که از همه بدنامتر هموست
ز انگشت آز دامن تقوی سیه مکن
این جامه چون درید نه شایسته رفوست
از مهر دوستان ریاکار خوشتر است
دشنام دشمنی که چو آئینه روبروست
آن کیمیا که می طلبی یار یکدل است
دردا که هیچگه نتوان یافت آرزوست
پروین نشان دوست درستی و راستی است
هرگز نیازموده ، کسی را مدار دوست

ای رنجبر - پروین اعتصامی

تا به کی جان کندن اندر آفتاب ای رنجبر
ریختن از بهر نان از چهر آب ای رنجبر
زین همه خواری که بینی زآفتاب و خاک و باد
چیست مزدت جز نکوهش یا عتاب ای رنجبر
از حقوق پایمال خویشتن کن پرسشی
چند می ترسی ز هر خان و جناب ای رنجبر
جمله آنان را که چون زالو مکندت خون بریز
وندران خون دست و پائی کن خضاب ای رنجبر
دیو آز و خودپرستی را بگیر و حبس کن
تا شود چهر حقیقت بی حجاب ای رنجبر
حاکم شرعی که بهر رشوه فتوی می دهد
کی دهد عرض فقیران را جواب ای رنجبر
آنکه خود را پاک می داند ز هر آلودگی
می کند مردار خواری چون غراب ای رنجبر
گر که اطفال تو بی شامند شبها باک نیست
خواجه تیهو می کند هر شب کباب ای رنجبر
گر چراغت را نبخشیده است گردون روشنی
غم مخور ، می تابد امشب ماهتاب ای رنجبر
در خور دانش امیرانند و فرزندانشان
تو چه خواهی فهم کردن از کتاب ای رنجبر
مردم آنانند کز حکم سیاست آگهند
کارگر کارش غم است و اضطراب ای رنجبر
هرکه پوشد جامه نیکو بزرگ و لایق اوست
رو تو صدها وصله داری بر ثیاب ای رنجبر
جامه ات شوخ است و رویت تیره رنگ از گرد و خاک
از تو می بایست کردن اجتناب ای رنجبر
هرچه بنویسند حکام اندرین محضر رواست
کس نخواهد خواستن زیشان حساب ای رنجبر

توانا و ناتوان - پروین اعتصامی

در دست بانوئی به نخی گفت سوزنی
کای هرزه گرد بی سر و بی پا چه می کنی
ما می رویم تا که بدوزیم پاره ای
هر جا که می رسیم تو با ما چه می کنی
هر پارگی به همت من می شود درست
پنهان چنین حکایت پیدا چه می کنی
در راه خویشتن اثر پای ما ببین
ما را ز خط خویش مجزا چه می کنی
تو پای بند ظاهر کار خودی و بس
پرسندت ار ز مقصد و معنی چه می کنی
گر یک شبی ز چشم تو خود را نهان کنم
چون روز روشن است که فردا چه می کنی
جائی که هست سوزن و آماده نیست نخ
با این گزاف و لاف در آنجا چه می کنی
خودبین چنان شدی که ندیدی مرا به چشم
پیش هزار دیده بینا چخ می کنی
پندار ، من ضعیفم و ناچیز و ناتوان
بی اتحاد من ، تو توانا چه می کنی

دزد و قاضی - پروین اعتصامی

دزد و قاضی
برد دزدی را سوی قاضی عسس
خلق بسیاری روان از پیش و پس
گفت قاضی : کین خطاکاری چه بود
دزد گفت : از مردم آزاری چه سود
گفت : بدکردار را بد کیفر است
گفت : بدکار از منافق بهتر است
گفت : هان برگوی شغل خویشت
گفت : هستم همچو قاضی راهزن
گفت : آن زرها که بردستی کجاست
گفت : در همیان تلبیس شماست
گفت : آن لعل بدخشانی چه شد
گفت : می دانیم و می دانی چه شد
گفت : پیش کیست آن روشن نگین
گفت : بیرون آر دست از آستین
دزدی پنهان و پیدا کار توست
مال دزدی جمله در انبار توست
تو قلم بر حکم داور می بری
من ز دیوار و تو از در می بری
حد به گردن داری و حد می زنی
گر یکی باید زدن ، صد می زنی
می زنم من گر ره خلق ای رفیق
در ره شرعی تو قطاع الطریق
می برم من جامه درویش عور
تو ربا و رشوه می گیری به زور
دست من بستی برای یک گلیم
خود گرفتی خانه از دست یتیم
من ربودم موزه و طست و نمد
تو سیه دل مدرک و حکم و سند
دزد جاهل گر یکی ابریق برد
دزد عارف ، دفتر تحقیق برد
دیده های عقل گر بینا شوند
خود فروشان زودتر رسوا شوند
دزد زر بستند و دزد دین رهید
شحنه ما را دید و قاضی را ندید
من به راه خود ندیدم چاه را
تو بدیدی کج نکردی راه را
می زدی خود پشت پا بر راستی
راستی از دیگران می خواستی
دیگر ای گندم نمای جو فروش
با ردای عجب ، عیب خود مپوش

بازی زندگی - پروین اعتصامی

عدسی وقت پختن از ماشی
روی پیچید و گفت : این چه کسی است
ماش خندید و گفت : غره مشو
زانکه چون من فزون و چون تو بسی است
هر چه را می پزند خواهد پخت
چه تفاوت که ماش یا عدسی است
جز تو در دیگ هر چه ریخته اند
تو گمان می کنی که خار و خسی است
زحمت من برای مقصودی است
جست و خیز تو بهر ملتمسی است
کارگر هر که هست محترم است
هر کسی در دیار خویش کسی است
فرصت از دست می رود هشدار
عمر چون کاروان بی جرسی است
هر پری را هوای پروازی است
گر پر باز و گر پر مگسی است
جز حقیقت هر آنچه می گوئیم
های هوئی و بازی و هوسی است
چه توان کرد اندرین دریا
دست و پا می زنیم تا نفسی است
نه تو را بر فرار نیروئی است
نه مرا بر خلاص دسترسی است
همه را بار برنهند به پشت
کس نپرسد که فاره یا فرسی است
گر که طاووس یا که گنجشکی
عاقبت رمز دامی و قفسی است

فلسفه - پروین اعتصامی

نخودی گفت لوبیائی را
کز چه من گردم اینچنین تو دراز
گفت : ما هردو را بباید پخت
چاره ای نیست با زمانه بساز
رمز خلقت به ما نگفت کسی
این حقیقت مپرس ز اهل مجاز
کس بدین رزمگه ندارد راه
کس درین پرده نیست محرم راز
به درازی و گردی من و تو
ننهد قدر چرخ شعبده باز
هر دو روزی دراوفتیم به دیگ
هر دو گردیم جفت سوز و گداز
نتوان بود با فلک گستاخ
نتوان کرد بهر گیتی ناز
سوی مخزن رویم زین مطبخ
سر این کیسه گردد آخر باز
برویم از میان و دم نزنیم
بخروشیم لیک بی آواز
این چه خامی است چون در آخر کار
آتش آمد من و تو را دمساز
گرچه در زحمتیم باز خوشیم
که به ما نیز خلق راست نیاز
دهر بر کار کس نپردازد
هم تو بر کار خویشتن پرداز
چون تن و پیرهن نخواهد ماند
چه پلاس و چه جامه ممتاز
ما کز انجام کار بی خبریم
چه توانیم گفتن از آغاز

نکوهش بیجا - پروین اعتصامی

سیر یک روز طعنه زد به پیاز
که تو مسکین چقدر بد بوئی
گفت : از عیب خویش بی خبری
زان ره از خلق عیب می جوئی
گفتن از زشت روئی دگران
نشود باعث نکو روئی
تو گمان می کنی که شاخ گلی
به صف سرو و لاله می روئی
یا که همبوی مشک تاتاری
یا ز ازهار باغ مینوئی
خویشتن بی سبب بزرگ مکن
تو هم از ساکنان این کوئی
ره ما گر کج است و ناهموار
تو خود این ره چگونه می پوئی
در خود آن به که نیکتر نگری
اول آن به که عیب خود گوئی
ما زبونیم و شوخ جامه و پست
تو چرا شوخ تن نمی شوئی

تاپماجالار- 3


زر بونون زردن بونون
زر دن عباسي وار بونون
خنجرينن دليك دليك
گورنه صفاسي وار بونون

ناریش : نارنج

...
حاجيلار حججه گئدر
جهد ائلر گئجه گئدر
بير يومورتا ايچينده
قيرخ بير (٤١) دانا جوجه گئدر

نار : انار
.....

بيزيم دامنان سيزين داما دينگالا ن هوپ

پیشیک : گربه

....

آلچاق دامنان قار ياغار
قلبیر : الك

.....

اوزون اوزون اوزانار
هفتده بير بئزه نه ر
شريت: طناب رخت

...
گؤنده رن : حسین - وبلاک پرندگان

باباکرم از کجا اومده ؟


پشت بيشتر رقصهای ما داستان یا فلسفه ای خوابيده است. مثلا رقص بابا کرم که
شاید خیلی ها حتی با شنیدن اسم این آهنگ و یا ریتمش به خاطر حرکتهایی که قبل از
انقلاب روی این آهنگ اجرا شده، احساس خوبی نداشته باشند. اما هايده کيشی پور داستان
بابا کرم را جور ديگری تعريف می کند و بر اساس همين داستان روی آهنگش حرکت گذاشته
است: « داستانش بر می گرده به زمان رضا شاه و ماجرای کشف حجاب. یکی از این خانم های
شازده، باغبان مسنی داشته به نام بابا کرم. هر وقت خانم به باغ میومده باغبان رو
صدا می کرده: بابا کرم چطوری؟ این باغبان به تدریج عاشق این خانم می شه و بعد از
مدتی که خانم به فرنگ سفر می کنه، بابا کرم از عشق اون می میره. همین می شه که در
اذهان مردم بابا کرم به عنوان یک مرد عاشق می مونه و اون رقص هم در اون زمان نشان
دهنده حرکات یک مرد عاشق بوده. البته بعدها اين رقص تغییر می کنه و تبديل به حرکاتی
می شه که اصلا قشنگ نیست. »
( منبع سایت کاپوچینو - نیوشا معصومی و پرستو دوکوهکی )
http://cappuccinomag.com/

روباه و کلاغ - عمران صلاحی

روبهی قالب پنیری دید
به دهان برگرفت و زود پرید
بر درختی نشست گوشه باغ
که از آن می گذشت جوجه کلاغ
گفت با او کلاغ کای بدبخت
بنده باید روم به روی درخت
توی قصه پنیر مال من است
این قضیه نه شرح حال من است
گفت روبه که هست اینگونه
وضع ما در جهان وارونه
عمران صلاحی
از گلستان من بیر ورقی

از خویشتن خویش - عالمتاج قائم مقامی


از خویشتن خوی
از خویشتن خویش چه می خواهم من
از این من درویش چه می خواهم من
بازیچه آرزوی دل ساختمش
زان هیچ از این بیش چه می خواهم من
..
دور از فرزند
مادر چو ز طفل خویشتن مهجور است
یعقوب وش ار کور شود معذور است
چون من که تعلقم ز اسباب جهان
بر یک پسر است و آن هم از من دور است
...
دوری از فرزند
بر من شده عرصه جهان همچو قفس
در دیده نمانده نور و در سینه نفس
رنجی که من از دوری فرزند کشم
یعقوب از آن حال خبر دارد و بس
....

پیام به زنان آینده - عالمتاج قائم مقامی

مرد اگر زن را بیازارد به عمدا مرد نیست
کاگهی بی درد را اصحاب صاحب درد نیست
در پس هر گرد اگرگوئی سواری جنگجوست
غیر طفلی نی سوار اندر پس این گرد نیست
قسمت ما زین مسلمانان ایمان ناشناس
غیر اشک گرم و آه سرد و روی زرد نیست
قید عفت ، قید سنت ، قید شرع و قید عرف
زینت پای زن است ، از بهر پای مرد نیست
اجتماعی هست و نیروئی زنان را در فرنگ
در دیار ما هم از زن جمع گردد ، فرق نیست
لیک ضعف روح ونقص فکر وفقر اعتماد
ساخت موجودی زما ، کش خویش از آن در خلق نیست
خود تو گوئی رخت بخت و دامن اقبال ما
جز به دست کولی رمال صحراگرد نیست
می شوی مجذوب ار وان گرم گوئی های او
لیک مزدش راست پرسی جز نگاهی سرد نیست
در خطوط دست ما رمزیست لیک این رمز را
آنکه یارد با چراغ علم روشن کرد نیست
این قدر دانسته ام از رمز کاندر کار ما
اعتبار او فزون از کعبتین ممرد نیست
وان نجوم و نکته ای آموخت که ات گویم به جد
روز کس روشن زیر اختر شبگرد نیست
پرت خواهی شد از اقلیم وجود ای زن از آنک
مر طفیلی را نصیبی غیر نفی و طرد نیست
زندگی با خورد و خواب آمیخته است ای جان ولی
پای تا سر زندگی موقوف خواب و خورد نیست
دست و پائی ، همتی ، شوری ، قیامی ، کوششی
شهر هستی جان من جز عرصه ناورد نیست
ور بخوانم قصه شهنامه گردآفرید
خنند و گوید که زن شایسته ناورد نیست
آخر ای زن جنبشی کن تا ببیند عالمی
کان چه ما را هست هم زان بیشتر در مرد نیست
من ز دنیا رفته ام ای نازنین آیندگان
رفتگان را جز کتاب و گفته راه آورد نیست
وانچه باقی ماند از مجموعه اشعار من
برگ خشکی هست بر شاخ سخن گر ورد نیست
سرد باشد شعر من زانرو که طبع گرم نی
گرم گردد منطق ار گوینده را دل سرد نیست

حقوق زن و مرد - عالمتاج قائم مقامی ، ژاله


مرد اگر مجنون شود از شور عشق زن، رَواست
زان که او مَردَست و کارش برتر از چون و چراست
لیک اگر اندک هوایی در سر زن راه یافت،
قتل او شرعاً هم اَر جایز نشد، عُرفاً رَواست
1بر برادر، بر پدر، بر شوست رَجم‌‌ او از آنک
عشق دختر، عشق زن، بر مردِ نامحرم خطاست
همسر یاران رها کن، زن‌برادر، زن‌پدر
مرد را شاید، وَرَش فرمان حرمت ز انبیاست
لیک زن گر یک نظر بر شوهر خواهر فِکَند،
خون او در مذهبِ مردانِ غیرت‌وَر، هَباست
کار‌‌‌ بد، بد باشد اما بهر زن، کز بهر مرد،
زشت، زیبا، ناروا جایز، خطاکاری سزاست
کار مردان را قیاس از خویشتن ای زن! مگیر
در نوشتن، شیر شیر و در نیستان، اژدهاست 2
ز اتحادِ جانِ زن‌های خدا، گفتار نیست
بُس سخن‌ها ز اتحادِ جانِ مردانِ خداست 3
نیست زن در کار بد بی‌باک، وَر خود علتش،
ترس شو یا باس دین، یا نقش عفت یا حیاست 4
لیک مرد از کار بد، نه شرم دارد، نه هراس
زان‌که خودخواهیش حاکم، شهوتش فرمانرواست
مرد پندارد که میل زن فزون از اوست، لیک
اتهامش بی‌اساس و ادعایش نابجاست
بشنو از من، جنس زن را زن شناسد، مرد نه
وانچه می‌بندند بر زن، اتهامی ناسزاست
مرد غیرت دارد و بر طبع مردان غیور،
سخت باشد گر زنش چون ماهِ نو، ابرو نماست
آن‌که زن را، «بچه‌ها» یا «خانه‌ی ما» داده نام،
چون توانَد دید کان عورت به مردی آشناست؟
خاص مردان است این حق‌های از مذهب جدا
مذهب ما گرچه اکنون در کفِ زورآزماست،
این کتاب آسمانی، وین تو، آخر شرم دار!
این تو، این آیین اسلام، آن‌چه می‌گویی، کجاست؟
کِی خدا پروانه‌ی بیداد را توشیح کرد؟
کِی پیمبر جنس زن را این‌چنین بیچاره خواست؟
گر محمد بود، جنّت را به زیر پای زن،
هِشت و با این گفته، مقداری ز جنس مرد کاست
گر پیمبر بود، زن را هم‌طراز مرد گفت
وی بسا حق‌ها که او را داد و اکنون زیر پاست
خود طلاق ما به دستِ توست، اما آن طلاق،
گر ز دین، داری خبر، مردودِ ذاتِ کبریاست
آیتِ «مَثنی ثُلاث» اَر هست و «اَن خِفتُم» ز پی 5
آیتِ «لَن تستَطیعوا» نیز فرمان خداست 6
چون تواند مرد، عادل زیست با زن‌های خویش؟
کاین یکی زشت است و پیر، آن یک، جوان و دلرباست
آیتِ «مَثنی ثُلاث» اَر جُزئی از حق‌های توست،
آیتِ «لَن تَستَطیعوا» نیز از حق‌های ماست
رُو بدین فرمان نظر کن، تا بدانی کان جواز،
تابع امری محال است اَر تو را عقل و دَهاست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1
ـ رَجم: سنگسار، سنگباران
..
2اشاره به شعر مولوی بلخی است:
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه باشد در نوشتن، شیر شیر
..
هم اشاره به شعر مولای روم است:
جان گرگان و سگان از هم جداست
متحد، جان‌های مردان خداست
..
باس: وحشت
..
(سوره‌ی نساء آیه‌ی 3): دو یا سه یا چهار زن بر تو مباح است، اما اگر بترسی که قادر بر اجرای عدالت میان آن‌ها نباشی، پس به یک زن قانع باش.
..
(سوره‌ی نساء، آیه‌ی 129): محققاً نمی‌توانی بین زنان خود عدالت به‌کاربندی، گو این‌که بر آن حریص باشی.
..

گفتگو با چرخ خیاطی- عالمتاج قائم مقامی ، ژاله

راستی ای چرخ سینگر جادوئی ها می کنی
خود نداری جان و اعجاز مسیحا می کنی
سر نمی بینم ترا و اندیشه مغزی فکور
در تو می بینم که هر ساعت هویدا می کنی
دست من چالاک بود اندر خیاطت ای عجب
کان چه من با دست می کردم تو با پا می کنی
چون بجنبی با فلک در گردش آری قطب را
عقل را زین داوری مبهوت و شیدا می کنی
در دل خاموشت ای فولاد در هم رفته چیست ؟
کاین چنین بر میجهی از جای و غوغا می کنی
چون به دست افشانی افتی پای سنگین پربه راه
با هزاران ناز بار دوش دیبا می کنی
حقه ای در کار باشد حیلتی در پرده است
آنچه را در دیده ما آشکارا می کنی
افکنی هر دم هزاران بخیه را بر روی کار
لیک سر در زیر دارد آنچه بالا می کنی
حقه بازا ، درزیا ، جادوگرا ، معجز ورا
هر زمان لعلی دگر از پرده پیدا می کنی
مادران ما به ماهی می توانستند دوخت
جامه ای کان را تو در یک دم مهیا می کنی
دستها پر پینه می شد دیده تاری پشت خم
تا کنند آن که اش تو اکنون سهل و زیبا می کنی
راز کارت چیست آخر ای عجوزه ، گوژپشت؟
کانچه تن ها می کنند آنرا تو تنها می کنی
ای هنرور ، ای فرنگی ، راستی بدرود باش
کاین چنین خدمت به دنیا و اهل دنیا می کنی
جسم از تب خسته را با داروئی جان می دهی
چشم ظلمت بسته را با شیشه ای وا می کنی
گه چراغ برق سازی ، گه ترن ، گه تلگراف
گاه مومین لوله ای را نغمه پیما می کنی
عمر ما طی می شود در یک معما ساختن
تو به دست علم حل هر معما می کنی
شیخ ما دیروز را سرمایه امروز کرد
آن توئی کامروز خود را وقف فردا می کنی
او زند دم ای عمو اما ز دانش می زند
تو کنی فخر ای پسر اما به آبا می کنی
آخر ای فرزند رازی ، ای نبیره بوعلی
بینوا اجداد خود را از چه رسوا می کنی
در ره تقلید شیخ و خواجه با طبعی ضعیف
کوشش بی حاصل و تحصیل بی جا می کنی
خطه قفقاز را از کف به آسان می دهی
لیک در میدان دعوا شور و غوغا می کنی
گر شکست از رومیان را چون شکست از تازیان
با گرامی شوی من یکباره حاشا می کنی
در شکست مرد دانی جای هیچ انکار نیست
یا که آنرا نیز فتحی عبرت افزا می کنی
دست زور و دست دانش چیره سازد مرد را
ناتوان باشی که فریاد از توانا می کنی
فتح را با عزم و همت از شکست آری به دست
ور نه آه خویش را با ناله سودا می کنی
ژاله شب نزدیک شد برخیز و فکر وصله باش
بر کدامین مستمع باب شخن وا می کنی
حاکمی ، میری ، وزیری ، مملکت داری ؟ که ای ؟
کاین همه بحث از نظام ملک دارا می کنی ؟
رمز و راز ملک داری را شهان دانند و بس
ترک این افسانه ها را نمی کنی یا می کنی