بازی زندگی - پروین اعتصامی

عدسی وقت پختن از ماشی
روی پیچید و گفت : این چه کسی است
ماش خندید و گفت : غره مشو
زانکه چون من فزون و چون تو بسی است
هر چه را می پزند خواهد پخت
چه تفاوت که ماش یا عدسی است
جز تو در دیگ هر چه ریخته اند
تو گمان می کنی که خار و خسی است
زحمت من برای مقصودی است
جست و خیز تو بهر ملتمسی است
کارگر هر که هست محترم است
هر کسی در دیار خویش کسی است
فرصت از دست می رود هشدار
عمر چون کاروان بی جرسی است
هر پری را هوای پروازی است
گر پر باز و گر پر مگسی است
جز حقیقت هر آنچه می گوئیم
های هوئی و بازی و هوسی است
چه توان کرد اندرین دریا
دست و پا می زنیم تا نفسی است
نه تو را بر فرار نیروئی است
نه مرا بر خلاص دسترسی است
همه را بار برنهند به پشت
کس نپرسد که فاره یا فرسی است
گر که طاووس یا که گنجشکی
عاقبت رمز دامی و قفسی است

هیچ نظری موجود نیست: