عصر جديد – اکبر معین آبادی

 

به قدري كه از دوستان نااميدم

همان قدر هم بنده ذاتا پليدم

به ظاهر كه با هم تفاوت نداريم

شما بايزيديد و من با یزیدم

همين بيت كافي است مردم بدانند

كه من از حكيمان عصر جديدم

ولي دوستان رو به آينده دارند

و من فعل ماضي خيلي بعيدم

نشستم لب جوي آبي و ديدم

كه افتاد در جوي دسته كليدم

شبي قله ای را اگر فتح كردم

همان شب از آن قله پايين سرُيدم

نه از مال دنيا نه از مال مردم

چه چيزي به جز زيپ بالا كشيدم؟!

به قدري حسودم كه يك روز شايد

براي خودم نيز محمل خريدم!

گذشت آن زماني كه مانند مجنون

به دنبال محمل فقط می دویدم!

و گاهي گرفتار چشمي جديدم

به معناي اين است: عينك خريدم

نه از چشم هایی كه هر روز با آن

شتر ديدم و بعد گفتم نديدم

خوابم پرید – سعیده موسوی زاد


خواب دیدم مرده ام،  از ترس جان خوابم پرید

شکر بودم زنده،  اما بعد از آن خوابم پرید

آمدم از جای برخیزم که پایم گیر کرد

رفت شستم داخل یک استکان خوابم پرید

بعد از آن رفتم بخوابم هی شمردم گوسفند

حیف قاطی شد بزی در آن میان خوابم پرید

چشم ها را باز کردم تا بخوانم یک کتاب

داستان از گور بود و مردگان خوابم پرید

خواستم شعری بگویم با ردیف تازه ای

شد ردیف شعر من اما همان خوابم پرید

پاشدم از جا و رفتم توی کوچه نیمه شب

تا ببینم ماه، دیدم نردبان خوابم پرید

از طریق نردبان آهسته رفتم روی بام

کاهدان بود و دو دزد مهربان خوابم پرید

آمدم در خانه کردم جست و جو چیزی نبود

از خجالت مرُدم و از درد نان خوابم پرید

دست کردم توی جیبم ی ک هزاری داشتم

تا به دقت نصفه کردم بینشان خوابم پرید

دزدها رفتند و برگشتند با ی ک بربری

از مرام و غیرت آن لوطیان خوابم پرید