خوابم پرید – سعیده موسوی زاد


خواب دیدم مرده ام،  از ترس جان خوابم پرید

شکر بودم زنده،  اما بعد از آن خوابم پرید

آمدم از جای برخیزم که پایم گیر کرد

رفت شستم داخل یک استکان خوابم پرید

بعد از آن رفتم بخوابم هی شمردم گوسفند

حیف قاطی شد بزی در آن میان خوابم پرید

چشم ها را باز کردم تا بخوانم یک کتاب

داستان از گور بود و مردگان خوابم پرید

خواستم شعری بگویم با ردیف تازه ای

شد ردیف شعر من اما همان خوابم پرید

پاشدم از جا و رفتم توی کوچه نیمه شب

تا ببینم ماه، دیدم نردبان خوابم پرید

از طریق نردبان آهسته رفتم روی بام

کاهدان بود و دو دزد مهربان خوابم پرید

آمدم در خانه کردم جست و جو چیزی نبود

از خجالت مرُدم و از درد نان خوابم پرید

دست کردم توی جیبم ی ک هزاری داشتم

تا به دقت نصفه کردم بینشان خوابم پرید

دزدها رفتند و برگشتند با ی ک بربری

از مرام و غیرت آن لوطیان خوابم پرید

 

هیچ نظری موجود نیست: