گلایه - اردلان سرفراز

برای گفتن من ، شعر هم به گل مانده 
نمانده عمری و صد ها سخن به دل مانده 
صدا که مرهم فریاد بود زخم مرا 
به پیش زخم عظیم دلم خجل مانده 
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست 
گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست 
سر گرم به خود زخم زدن در همه عمرم 
هر لحظه ، هر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیست 
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست 
گر هم گله ای هست ، دگر حوصله ای نیست 
حوصله ای نیست 
حوصله ای نیست 
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم 
هر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیست 
دیریست که از خانه خرابان جهانم 
بر سقف فرو ریخته ام چلچله ای نیست چلچله ای نیست 
در حسرت دیدار تو آواره ترینم 
هر چند که تا منزل تو ، فاصله ای نیست 
فاصله ای نیست 
روبروی تو کی ام من به اسیر سر سپرده
چهره ی تکیده ای که تو غبار اینه مرده 
من برای تو چی هستم ؟ کوه تنهای تحمل 
بین ما پل عذابه ، من خسته پایه ی پل
ای که نزدیکی مثل من ،‌ به من اما خیلی دوری 
خوب نگاه کن تا ببینی ، چهره ی درد و صبوری
کاشکی می شد تو بدونی من برای تو چی هستم 
از تو بیش از همه دنیا از خودم بیش از توخسته ام 
ببین که خسته ام ،‌ غرور سنگم اما شکسته ام 
کاشکی از عصای دستم یا که از پشت شکسته ام 
تو بخونی تو بدونی از خودم بیش از تو خسته ام 
ببین که خسته ام تنها غروره عصای دستم 
از عذاب با تو بودن در سکوت خود خرابم 
نه صبورم و نه عاشق ، من تجسم عذابم 
تو سراپا بی خیالی ، من همه تجسم عذابم 
تو سراپا بی خیالی ، من همه تحمل درد 
تو نفهمیدی چه دردی ، زانوی خستمو تا کرد 
زیر بار با تو بودن یه ستون نیمه جونم 
این که اسمش زندگی نیست 
جون به لب هام می رسونم 
هیچی جز شعر شکستن ، قصه ی فردای من نیست 
این ترانه ی زواله ، این صدا صدای من نیست 
ببین که خسته ام ، تنها غروره عصای دستم 
کاشکی می شد تو بدونی من برای تو چی هستم 
از تو بیش از همه دنیا از خودم بیش از توخسته ام 
ببین که خسته ام ،‌ غرور سنگم اما شکسته ام 
از عذاب با تو بودن یه ستون نیمه جونم 
این که اسمش زندگی نیست 
جون به لب هام می رسونم 
تو سراپا بی خیالی ، من همه تحمل درد 
تو نفهمیدی چه دردی ،‌ زانوی خستمو تا کرد

*

یه پیکان - یغما گلرویی

 یه پیکان قراضه کنارِ اتوبان داره خواب می بینه،
یه پیکانِ بی چرخ که بازم تو رؤیاش پُر از سرنشینه...
غرورش شکسته، به جای چراغاش دو تا حُفره مونده، 
کی می دونه اونُ زمونه چه جوری تا این جا کشونده؟
چه راهایی رفته، چه روزایی داشته، چه چیزایی دیده،
با ترمز گرفتن چه خطُ نشونا رو جاده کشیده.
عجب خاطراتی تو مغزِ فلزیش دارن رژه می رن،
نمی ذاره هرگز که این دلخوشی ها تو قلبش بمیرن:
چه روزا تنش رُ با گُل ها پوشوندن برای عروسی.
یه شب ها تنِ اون تو جاده شده یه اتاقِ خصوصی...
چه قدر بچه ها رُ رسونده دبستان زیرِ برفُ بارون،
تو چه کوچه هایی سرک می کشیده به فرمانِ فرمون.
چه قدر رو به رو رُ می دیده مبادا یه گربه تلف شه.
چه قدر غصه داشته که تو پمپِ بنزین گرفتارِ صف شه.
واسه هم مدل هاش چه بوقای کشدار که تو سینه داشته.
از این پاسبونا وُ برگِ جریمه چه قدر کینه داشته...
حریصِ یه جاده س از این جا تا رؤیا ، بدونِ توقف!
نه از شب می ترسه، نه از شیبِ دره، نه حتا تصادف...
یه پیکان قراضه س ولی توی رؤیاش هنوزم جوونه.
خیالش می تونه بازم توی جاده یه کله برونه.
خیالش هنوزم موتور مونده باقی تو صندوقِ سینه.
یه پیکان قراضه کنارِ اتوبان داره خواب می بینه...

*