دوبیتی - علی بیانی

دوبیتی
شاعر: علی بیانی
 
پر از اندوهم و شادم کند باز
کشد در بند و آزادم کند باز
به طرز دلبری چشمان نازت
خرابم کرده آبادم کند باز
*
شب و ماه و ستاره دشت برچی
گلوی پاره پاره دشت برچی
کتاب و دفتر و میز پر از خون
منم، من، یک هزاره دشت برچی
*
پر از خون در ارزگان پرپرم من
ورق های کدامین دفترم من؟
کسی با خون نوشته یادگاری
گمانم خاطرات هاجرم من
*
تو  کاجی از غرورت ترس دارند
چه پنهان از حضورت ترس دارند
هزاره، خار چشم کیستی تو
که اینقدر از شعورت ترس دارند؟
*
دلی در آرزویت می کشیدم
شبی دستی به مویت می کشیدم
اگر نقاش بودم پشت یک میز
خودم را روبرویت می کشیدم
*
مسیر صخره و سنگ است با من
دلی که بی جهت تنگ است با من
خیالی نیست، کابل شاد باشد
غمی که ناشی از جنگ است با من
*
همین که یاد کابل می کند دل
جوانه می زند گُل می کند دل
دل است و هیچ کارش منطقی نیست
کجا منطق تحمّل می کند دل؟
*