عصر جديد – اکبر معین آبادی

 

به قدري كه از دوستان نااميدم

همان قدر هم بنده ذاتا پليدم

به ظاهر كه با هم تفاوت نداريم

شما بايزيديد و من با یزیدم

همين بيت كافي است مردم بدانند

كه من از حكيمان عصر جديدم

ولي دوستان رو به آينده دارند

و من فعل ماضي خيلي بعيدم

نشستم لب جوي آبي و ديدم

كه افتاد در جوي دسته كليدم

شبي قله ای را اگر فتح كردم

همان شب از آن قله پايين سرُيدم

نه از مال دنيا نه از مال مردم

چه چيزي به جز زيپ بالا كشيدم؟!

به قدري حسودم كه يك روز شايد

براي خودم نيز محمل خريدم!

گذشت آن زماني كه مانند مجنون

به دنبال محمل فقط می دویدم!

و گاهي گرفتار چشمي جديدم

به معناي اين است: عينك خريدم

نه از چشم هایی كه هر روز با آن

شتر ديدم و بعد گفتم نديدم

هیچ نظری موجود نیست: