علیّ بن موسی الرضا، ای شهی
که بر درگهت کوسِ دولت زنند
شهی کو جبین بر زمینت نسود
بر او ز آسمان داغ نکبت زنند
بسا شیرمردان که روباهوار
به خاکت سرِ عَجز و خجلت زنند
چو بر پای خیزند کرّوبیان
به سرشان گُلِ فخر و عزّت زنند
مرا نیز دریاب در «ری» ز «توس»
بگو تا نه تیغ ملامت زنند
که من زادۀ خاکِ پاکِ توام
رهی، تا که صور قیامت زنند
غریبی تو آنجا، من اینجا غریب
مَهِل کِم چنین طعنِ غربت زنند
مرا دشمنانند، پُر کین و رشک
کِم از هر کران تیر و تهمت زنند
ازیرا که در شعر نام آورم
زعرشم صلای تحیّت زنند
حسودانم از مَکمنِ حقد و خبث
سنانِ جفا، تیر طعنت زنند
ولی من چو کوه استوارم، چه بیم
کِم این ابلهان مشتِ شنعت زنند
به لطف تو از کیدشان ایمنم
چه باکم که از هرسویی لَت زنند
سپر دارم از شعر پولادسان
کز آن گنبدِ چرخِ شوکت زنند
همان مشت و لتهای خود بشکرند
خران جُفته بر کوه صولت زنند
چو روباهِ طاووس محسود، خویش
سر و دُم به خُمِّ فضیحت زنند
اگر بَد کنانند، با خود کُنان
بِهِل غوطه در بحر غفلت زنند
و گر لَت زنانند، سبلت کَنان
لَتِ خود به کوه صلابت زنند
من آنم که از شعر من اختران
به پر نقش ابداع و صنعت زنند
چنان شعر گویم که از لطف آن
«خط نسخ بر ذکر جنّت» زنند
گَرَم بر زمین نیم کَت نی، چه غم
به چرخم ز زر عرشیان کت زنند
به نام تو آراستم این سرود
ازآن سکّه ی سرِّ صفوت زنند
مهل، یا علیَ بنِ موسی الرّضا
که بر کشت من سمّ و آفت زنند
تو از آن مایی و ما زانِ تو
گواهان بر این مُهرِ صحّت زنند
گواهان ِ آگاهِ عرشِ اِله
برآن، مُهر صحّت به رغبت زنند
*
کرّوبیان: ملائکه مقرب
مَهِل: رها نکن
صلا: دعوت، آواز
تحیّت: آفرین، درود
مکمن: کمین گاه
حقد: کینه
خبث: بدگویی
شنعت: طعنه، سرزنش
لَت زدن: پراکنده کردن، پاره پاره کردن
بشکرند: ( شکردن: شکارکردن و شکستن انسان یا حیوان )
جُفته: لگد ، جفتک( جیوانات )
محسود: مورد رشک، مورد حسد
سبلت کَنان: لاف و گزاف گویان
کَت: ثروت
صفوت: پاکی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر