نخودی گفت لوبیائی را
کز چه من گردم اینچنین تو دراز
گفت : ما هردو را بباید پخت
چاره ای نیست با زمانه بساز
رمز خلقت به ما نگفت کسی
این حقیقت مپرس ز اهل مجاز
کس بدین رزمگه ندارد راه
کس درین پرده نیست محرم راز
به درازی و گردی من و تو
ننهد قدر چرخ شعبده باز
هر دو روزی دراوفتیم به دیگ
هر دو گردیم جفت سوز و گداز
نتوان بود با فلک گستاخ
نتوان کرد بهر گیتی ناز
سوی مخزن رویم زین مطبخ
سر این کیسه گردد آخر باز
برویم از میان و دم نزنیم
بخروشیم لیک بی آواز
این چه خامی است چون در آخر کار
آتش آمد من و تو را دمساز
گرچه در زحمتیم باز خوشیم
که به ما نیز خلق راست نیاز
دهر بر کار کس نپردازد
هم تو بر کار خویشتن پرداز
چون تن و پیرهن نخواهد ماند
چه پلاس و چه جامه ممتاز
ما کز انجام کار بی خبریم
چه توانیم گفتن از آغاز
کز چه من گردم اینچنین تو دراز
گفت : ما هردو را بباید پخت
چاره ای نیست با زمانه بساز
رمز خلقت به ما نگفت کسی
این حقیقت مپرس ز اهل مجاز
کس بدین رزمگه ندارد راه
کس درین پرده نیست محرم راز
به درازی و گردی من و تو
ننهد قدر چرخ شعبده باز
هر دو روزی دراوفتیم به دیگ
هر دو گردیم جفت سوز و گداز
نتوان بود با فلک گستاخ
نتوان کرد بهر گیتی ناز
سوی مخزن رویم زین مطبخ
سر این کیسه گردد آخر باز
برویم از میان و دم نزنیم
بخروشیم لیک بی آواز
این چه خامی است چون در آخر کار
آتش آمد من و تو را دمساز
گرچه در زحمتیم باز خوشیم
که به ما نیز خلق راست نیاز
دهر بر کار کس نپردازد
هم تو بر کار خویشتن پرداز
چون تن و پیرهن نخواهد ماند
چه پلاس و چه جامه ممتاز
ما کز انجام کار بی خبریم
چه توانیم گفتن از آغاز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر