دل و دین و عقل و هوشم همه را به آب دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی
دل عالمی ز جا شد، چو نقاب بر گشودی
دو جهان به هم برآمد ، چو به زلف تاب دادی
در خرّمی گشودی، چو جمال خود نمودی
ره درد و غم ببستی، چو شراب ناب دادی
همه کس نصیب دارد، ز نشاط و شادی اما
به من غریبِ مسکین، غم بی حساب دادی
ز لب شکر فروشت،دل فیض ها ستانی
نه اجابتم نمودی، نه مرا جواب دادی
…
…
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر