اقبال لاهوری - 1

بر جهان دل من تاختنش را نگرید
کشتن و سوختن و ساختنش را نگرید
روشن از پرتو آن ماه دلی نیست که نیست
با هزار آینه پرداختنش را نگرید
آنکه یکدست برد ملک سلیمانی چند
با فقیران دو جهان باختنش را نگرید
آنکه شبخون به دل و دیده ی دانایان ریخت
پیش نادان سپر انداختنش را نگرید
*
بیا که قاعده ی آسمان بگردانیم
قضا به گردش رطل گران بگردانیم
اگر ز شحنه بود گیر و دار نندیشم
و گر ز شاه رسد ارمغان بگردانیم
اگر کلیم شود همزبان سخن نکنیم
و گر خلیل شود میهمان بگردانیم
به جنگ باج ستانان شاخساری را
تهی سبد ز در گلستان بگردانیم
به صلح بال فشانان صبحگاهی را
ز شاخسار سوی آشیان بگردانیم
ز حیدریم من و تو ز ما عجب نبود
گر آفتاب سوی خاوران بگردانیم
*

هیچ نظری موجود نیست: