بایاتیلار - 15

عزیزیم آغلامازدیم
گولردیم آغلامازدیم
بیلسئیدیم وفان بودور
سنه بئل باغلامازدیم
*

عزیزینم دوست آشی 
دوست چؤره یی دوست آشی
دشمنین گول له سیندن
یامان اولار دوست داشی 

*
عزیزیم آتار منی
هر درده قاتار منی
نامرد گلیب مرد اولماز
دوسلوقدا ساتار منی 

*
عزیزیم داغا گلیر
بولبوللر باغا گلیر
نامردین قایداسی دیر
جان وئرن چاغا گلیر

*
عزیزیم دالداسینا
غونچه گول دالداسینا
نامرد ائله نامرددیر
اؤزو نه ، دالداسی نه 

*
عزیزینم آی باتدی
اولدوز باتدی آی باتدی
یاریم بی وفا چیخدی
منی اغیارا ساتدی 


عزیزیم یانیب آغلار
قاباریب یانیب آغلار
ظولمون یادیما دوشوب
اوره ییم یانیب آغلار
*

زمستون - سعید دبیری

 زمستون
زمستون تن عریون باغچه چون بیابون
درختا با پاهای برهنه زیر بارون
نمیدونی تو که عاشق نبودی
چه سخته مرگ گل برای گلدون
گل و گلدون چه شبها نشستن بی بهانه
واسه هم قصه گفتن عاشقانه
چه تلخه چه تلخه باید تنها بمونه قلب گلدون
مثل من که بی تو نشستم زیر بارون زمستون
زمستون برای تو قشنگه پشت شیشه
بهار زمستونها برای تو همیشه
تو مثل من زمستونی نداری
که باشه لحظه چشن انتظاری
گلدون خالی ندیدی نشسته زیر بارون
گلهای کاغذی داری تو گلدون
تو عاشق نبودی ببینی تلخ روزای جدایی
چه سخته چه سخته بشینم بی تو با چشمای گریون
بشینم بی تو با چشمای گریون
بشینم بی تو با چشمای گریون

بایاتیلار - 14

دورما قاپی دالیندا
گؤزوم قالیب خالیندا
گئت آناوا دئگینن
گلیم قالیم یانیندا
*
چیخدیم کوزه یئندیرم
سوزه - سوزه  یئندیرم
نئجه سن بیر آه چکم
داغی دوزه یئندیرم
*
چیخدیم داغین باشینا
یازی یازدیم داشینا
گلیب کئچن اوخوسون
نه لر گلیب باشیما
*
سماورین شیرینه
گئتدیم ایتین بیرینه
کؤپئی اوغلو بی حیا
سئودیم آدام یئرینه
*
بیر دونوم وار دارایدان
دویموشام دنیالاردان
داها سئوگی سئومه رم
بی وفا اوغلانلاردان
*

غزلی از حافظ

پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر
ای دیده نگه کن که به دام که درافتاد
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم
چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
از رهگذر خاک سر کوی شما بود
هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
مژگان تو تا تیغ جهان گیر برآورد
بس کشته دل زنده که بر یک دگر افتاد
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات
با دردکشان هر که درافتاد برافتاد
گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد
با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد
حافظ که سر زلف بتان دست کشش بود
بس طرفه حریفیست کش اکنون به سر افتاد
*

شکسته - هما میرافشار

 شکسته
پس از تو نمونم برای خدا
تو مرگ دلم را ببین و برو
چو طوفان سنگین ، ز شاخه ی غم
گل هستی ام را بچین و برو
*

که هستم من اون تک درختی
که در کام طوفان نشسته
همه شاخه های وجودش
ز خشم طبیعت شکسته
*

ندونستم این را به عمرم
نمی مونه عشقم برایم
ندونستم ای بی خبر ز دلم
که بی اعتباره وفای تو هم
*

تو اکنون ز عشقم گریزونی
غمم را ز چشمم نمی خونی
ازین غم چه حالم ، نمی دونی
پس از تو نمونم برای خدا

یاز بئله

من عاشقم یاز بئله
باهار بئله یاز بئله
کاتیبین نه گوناهی
فلک دئییب یاز بئله
*

اقبال لاهوری - 10

شبی پیش خدا بگریستم زار
مسلمانان چرا زارند و خوارند
ندا آمد نمی دانی که این قوم
دلی دارند و دلداری ندارند
*
مسلمانان به خویشان در ستیزند
بجز نقش دوئی بر دل نریزند
بنالند ار کسی خشتی بگیرد
از آن مسجد که خود از وی گریزند
*
نه با ملا نه با صوفی نشینم
تو می دانی که نه آنم نه اینم
نویس الله بر لوح دل من
که هم خود را هم او را فاش بینم
*
دل ملا گرفتار غمی نیست
نگاهی هست در چشمش نمی نیست
از آن بگریختم از مکتب او
که در ریگ حجازش زمزمی نیست
*
سر منبر کلامش نیش دار است
که او را صد کتاب اندر کنار است
حضور تو من از خجلت نگفتم
ز خود پنهان و بر ما آشکار است
*
غریبم در میان محفل خویش
تو خود گو با که گویم مشکل خویش
از آن ترسم که پنهانم شود فاش
غم خود را نگویم با دل خویش
*
گهی افتم گهی مستانه خیزم
چو خون بی تیغ و شمشیری بریزم
نگاه التفاتی بر سر بام
که من با عصر خویش اندر ستیزم
*
مرا تنهائی و آه و فغان به
سوی یثرب سفر بی کاروان به
کجا مکتب ، کجا میختنه ی شوق
تو خود فرما مرا این به که آن به
*
غریبی دردمندی نی نوازی
ز سوز نغمه ی خود در گدازی
تو می دانی چه می جوید چه خواهد
دلی از هر دو عالم بی نیازی
*
مسلمانم غریب هر دیارم
که با این خاکدان کاری ندارم
به این بی طاقتی در پیچ و تابم
که من دیگر بغیر الله دچارم
*
من از میخانه مغرب چشیدم
به جان من که درد سر خریدم
نشستم با نکویان فرنگی
از آن بی سوز تر روزی ندیدم
*
فقیرم از تو خواهم هر چه خواهم
دل کوهی خراش از برگ کاهم
مرا درس حکیمان درد سر داد
که من پرورده فیض نگاهم
*

اقبال لاهوری - 9

صورتگری که پیکر روز و شب آفرید
از نقش این و آن به تماشای خود رسید
صوفی برون ز بنگه تاریک پا بنه
فطرت متاع خویش به سوداگری کشید
صبح و ستاره و شفق و ماه و آفتاب
بی پرده جلوه ها به نگاهی توان خرید
*

اقبال لاهوری - 8

این هم جهانی آن هم جهانی
این بیکرانی آن بیکرانی
هر دو خیالی هر دو گمانی
از شعله ی من موج دخانی
این یک دو آنی آن یک دو آنی
من جاودانی من جاودانی
این کم عیاری آن کم عیاری
من پاک جانی من جاودانی
اینجا مقامی آنجا مقامی
اینجا زمانی آنجا زمانی
اینجا چه کارم آنجا چه کارم
آهی فغانی آهی فغانی
این رهزن من آن رهزن من
اینجا زیانی آنجا زیانی
هر دو فروزم هر دو بسوزم
این آشیانی آن آشیانی
*

موزونان بامادورون ساواشماسی

بیر گون موزنان بامادور ساواشارلار بامادور موزا دئیر : هئچ سن اوتانمیرسان کی
پالتارلاریوی چیخاردیرلار؟
موز دئیر: منیم پالتارلاریمی چیخاردیرلار به سن نئیه قیزاریرسان؟
منبع : ماهنامه آفتاب آذربایجان شماره ۵
*

دوست دارم - هما میرافشار

دوست دارم
ترا چون نسیم صبا دوست دارم
ترا چون حدیث وفا دوست دارم
چو حل گشته ام در وجود تو با خون
ترا از من و ما، جدا دوست دارم

دلم را كسی جز تو كی می شناسد
ترا ای بدرد آشنا، دوست دارم
چو بیمار جان بر لبم از جدایی
گل بوسه را چون دوا، دوست دارم
بلای وجودی، مرا مبتلا كن
ز هستی گذشتم، بلا دوست دارم
مگیر از سرم سایه شه پرت را
ترا همچو فرِّ هما دوست دارم
به شب های تاریك و تلخ جدایی
خیال ترا چون دعا دوست دارم
قسم بر دوچشمان غم ریز مستت
ترا من بقدر خدا دوست دارم
*

اقبال لاهوری - 7

از داغ فراق او در دل چمنی دارم
ای لاله ی صحرائی با تو سخنی دارم
این آه چگر سوزی در خلوت صحرا به
لیکن چه کنم کاری با انجمنی دارم
*

اقبال لاهوری - 6

برخیز که آدم را هنگام نمود آمد
این مشت غباری را انجم به سجود آمد
آن راز که پوشیده در سینه هستی بود
از شوخی آب و گل در گفت و شنود آمد
*
چه گویم قصه دین و وطن را
که نتوان فاش گفتن این سخن را
مرنج از من که از بی مهری تو
بنا کردم همان دیر کهن را
*
نخواهم این جهان و آن جهان را
مرا این بس که دانم رمز جان را
سجودی ده که از سوز و سرورش
بوجد آرم زمین و آسمان را
*
مسلمان زاده و نامحرم مرگ
ز بیم مرگ لرزان تا دم مرگ
دلی در سینه چاکش ندیدم
دم بگسسته ای بود و غم مرگ
*
مسلمان گرچه بی خیل و سپاهی است
ضمیر او ضمیر پادشاهی است
اگر او را مقامش باز بخشند
جمال او جلال بی پناهی است
*
فقیران تا به مسجد صف کشیدند
گریبان شهنشاهان دریدند
چو آن آتش درون سینه افسرد
مسلمانان به درگاهان خزیدند
*
مسلمانیم و آزاد از مکانیم
برون از حلقه ی نه آسمانیم
به ما آموختند آن سجده کز وی
بهای هر خداوندی بدانیم
*

وقتی تو می گوئی وطن - مصطفی بادکوبه ای

این شعر که در قسمت نظرات نوشته شده بود، بسیارزیباست
وقتي تو مي گويي وطن ، من خاک بر سر مي کنم
گويي شکست شير را ، از موش باور ميکنم
وقتي تو ميگويي وطن ، بر خويش مي لرزد قلم
من نيز رقص مرگ را ، با او به دفتر مي کنم
وقتي تو مي گويي وطن ، يکباره خشکم مي زند
وان ديده ي مبهوت را ، با خون دل تَر مي کنم
بي کوروش و بي تهمتن ، با ما چه گويي از وطن
با تخت جمشيد کهن ، من عمر را سر مي کنم
وقتي تومي گويي وطن ، بوي فلسطين مي دهي
من کي نژاد عشق با ، تازي برابر مي کنم
وقتي تو مي گويي وطن ، از چفيه ات خون مي چکد
من ياد قتل نفس با ، الله و اکبر ميکنم
وقتي تو ميگويي وطن ، شهنامه پرپر مي شود
من گريه بر فردوسي ، آن پير دلاور ميکنم
بي نام زرتشت مَهين ، ايران و ايراني مبين
من جان فداي آن ، يکتا پيمبر مي کنم
خون اوستا در رگ ، فرهنگ ايران مي دود
من آيه هاي عشق را ، مستانه از بر مي کنم
وقتي تو مي گويي وطن ، خون است و خشم وخودکشي
من يادي از حمام خون ، در تَلِ زَعتَر(اردوگاهي در فلسطين) ميکنم
ايران تو يعني لباس تيره عباسيان
من رخت روشن بر تن ، گلگون کشور مي کنم
ايران تو با ياد دين ، زن را به زندان مي کشد
من تاج را تقديم آن ، بانوي برتر مي کنم
ايران تو شهر قصاص و سنگسار و دارهاست
من کيش مهر و عفو را ، تقديم داور ميکنم
تاريخ ايران تو را ، شمشير تازي مي ستود
من با عدالتخواهيم ، يادي ز حيدر ميکنم
ايران تو مي ترسد از ، بانگ نوايِ ناي و ني
من با سرود عاشقي، آن را معطر ميکنم
وقتي تو ميگويي وطن ، يعني ديار يار و غم
من کي گل"اميد"را ، نشکفته پر پر ميکنم
*

بایاتیلار - 13


آغ آلمانی سویارلار
بوشقاب اوسته قویارلار
چاغریلمامیش قوناغی
قاش گؤزونه ن قووارلار
*
فلکی دیندیرئیدیم
بیلمه زین بیلدیرئیدیم
منه یازی یازاندا
قلمین سیندیرئیدیم
*
آلمانی آتدیم دوزه
یالقیزام دور گل بیزه
آنلیمین یازی سیدی
قیسمت اولدوم من سیزه
*
داغ باشین دومان آلماز
یار یارین درده سالماز
آخیردا بو گؤزل لیک
گئده ر سنه ده قالماز
*
یار گؤروندو داغ اوسته
یول آیریلیر باغ اوسته
فلکین قایداسی دیر
داغی چکر داغ اوسته
*
گتیر سازینی قارداش
پوزما یازینی قارداش
بؤیو قوچاق ایگیت اول
چکیم نازینی قارداش
*
عزیزیم قورا دردیم
مؤو آتدان قورا دردیم
گؤزله دیم یار گلمدی
آپاردیم گورا دردیم
*

بایاتیلار - 12

عــزيــزيم قازان آغــلار،
اوت يانار ، قازان آغلار.
بوردا بير غريب ئولوب،
قبريني قــازان آغــلار
*
آغـلايان باشـدان آغلار،
كيرپيكـدن ، قاشدان آغلار.
قـارداشـي ئـولن باجــي ،
دورار اوباشدان آغلار .
*************
طوفان قوپار، يئل آغلار،
چايلار داشار، سئل آغلار.
غريبليــــكده ئــــوله نين ،
ياسين تــوتار، ائل آغلار.
*
بستاندا تاغــيم آغلار
غمدن ، يارپاغيم آغلار
ساغام ئـوزوم آغلارام ،
ئولسم ، تورپاغيم آغلار
گؤندرن : محمد قربان زاده
http://www.galamyaz.blogfa.com/

ساوالانین قاری منم
گون دیسه اریمه ره م
قبریمی قاز قوزیده
جاوانام چورومه ره م
گؤنده رن : الشن
http://azarbaijanim.blogfa.com/
*

بایاتیلار - 11

به یاد صمد بهرنگی
گئنه آراز اوسته ن گه می گه لمه دی
آی اوشاقلار صمد عمی گه لمه دی
*
عزیزیم دان بانیدی
خوروزون دان بانیدی
ایچمه آراز سویوندان
صمدین آل قانیدی
*
آرازین نیلی رنگی
ایگید اؤلدو بهرنگی
جاوانلار قارا گئیدی
سولدو گول لرین رنگی
*
سبلاندا بوز باغلار
دوره سی یارپوز باغلار
گون او گون اولار قارداش
شاعیر سنه سؤز باغلار
*

بایاتیلار - 10

آراز آراز قان آراز
سلطان آراز خان آراز
سنی گؤروم یاناسان
بیل دردیمی ، قان آراز
*
آراز آراز خان آراز
داغلاردان آخان آراز
قارداشدان آیری سالدین
ائویمی ییخان آراز
*
ارسالی : کؤچمن
*

بایاتیلار - 9

آرازام نیله بندم
بولبولم گوله بندم
دیندیرمه یین غملی یه م
بیر شیرین دیله بندم
...
آراز داشی داش داشی
قلمدی یارین قاشی
جاهیل ایله بال یئمه
عاقیلینه ن داش داشی
...
آراز سندن کیم کئچدی ؟
کیم غرق اولدو کیم کئچدی ؟
فلک گل ثابیت ائیله
هانسی گونوم خوش گئچدی ؟
..
آرازی آییردیلار
قومونان دویوردولار
من سیزده ن آیریلمازدیم
ظولمونه ن آییردیلار
...
آراز آخار لیل ایله
دسته دسته گولیله
من یاریمی سئویره م
شیرین شیرین دیلیله
...
آراز آخار لیلیله
یاریم اوینار گولیله
هامی یا جان باغیشلار
منی ساخلار دیلیله
...
آرازین آرام یئری
سیزیلدار یارام یئری
هر محنته دؤزه ره م
که سیلیب چارام یئری
...
آراز آشاندا آغلار
یار قوووشاندا آغلار
بالالار آناسیندان
آیری دوشه نده آغلار
...
آراز اوسته بوز اوسته
کاباب یانار کؤز اوسته
قوی منی اؤلدورسونلر
بیر آلاگؤز قیز اوسته
...

آراز بورولدو کئچدی
سویو دورولدو کئچدی
من دئدیم یار اینجیدی
دئمه یورولدو کئچدی
...
آرازدان آتیلایدیم
قول اولوب ساتیلایدیم
بی وفا یار الیندن
اؤلئیدیم قورتولایدیم
...
آرازدان کئچن هانی ؟
سویوندان ایچه ن هانی ؟
یاخجی ایله یامانی
ائل ایچره سئچه ن هانی ؟
...
آرازین نیلی رنگی
ایگیت اولدو بهرنگی
جاوانلار قارا گئیدی
سولدو گول له رین رنگی
...
آرازین نیلی رنگی
اؤلدوردولر بهرنگی
جاوانلار قارا گئییب
سولوب گوللرین رنگی
...
آراز قیراغی مئشه
آچ قیز دسمالین دؤشه
آراسینا گول دوزوم
دؤوره سینه به نؤوشه
...
آراز کیمی آخیرام
یاندیریرام یاخیرام
گؤزلرینده گؤزوم وار
حسرتیله باخیرام
...
آرازین باشی منم
دیبینین داشی منم
هر یاندا غریب اولسا
اونون یولداشی منم
...
بو آراز دلی آراز
عاغیلدا بری آراز
هئچ باخمادی آپاردی
سانکی بیر پری آراز
..
بو آراز آخار اراز
گؤیلره باخار آراز
قان ائیله ییب اوره کلر
یاندیریب یاخار آراز
..
آرازین بو شامیندا
او شام یوخ بو شامیندا
نیسگیل لریم قالیبدی
شافاقلی آخشامیندا
..
آراز بولانیب آخار
گزیب دولانیب آخار
اونودولموش گیله لر
داییم سولانیب آخار
..

بایاتی لار - 8

عزیزیم خالی سولماز
یاناغین خالی سولماز
غربت دردی چکیرم
درد مندن خالی اولماز
*
گئجه اوزون آی باتماز
دردین دردیمه چاتماز
یاریندان آیری دوشن
نه دینجه لر نه یاتماز
*
آراز آراز خان آراز
گل ائیلمه قان آراز
قوی گئدیم یار گؤزله ییر
ندیر بو طغیان اراز
*
آراز آراز جان آراز
نه گئدیرسن یان اراز
سئوگیلیم گمی ده دی
گل ائیله مه قان اراز
*

اقبال لاهوری - 5

برخیز که آدم را هنگام نمود آمد
این مشت غباری را ، انجم به سجود آمد
آن راز که پوشیده در سینه هستی بود
از شوخی آب و گل در گفت و شنود آمد
*

اقبال لاهوری - 4

ای خدای مهر و مه خاک پریشانی نگر
ذره ئی در خود فروپیچد بیابانی نگر
حسن بی پایان درون سینه ی خلوت گرفت
آفتاب خویش را زیر گریبانی نگر
بر دل آدم زدی عشق بلا انگیز را
آتش خود را به اغوش نیستانی نگر
شوید از دامان هستی داغ های کهنه را
سخت کوشی های این آلوده دامانی نگر
خاک ما خیزد که سازد آسمانی دیگری
ذره ی ناچیز و تعمیر بیابانی نگر
*

اقبال لاهوری - 3

ما که افتنده تر از پرتو ماه آمده ایم
کس چه داند که چسان این همه راه آمده ایم
با رقیبان سخن از درد دل ما گفتی
شرمسار از اثر ناله و آه آمده ایم
پرده از چهره برافکن که چو خورشید سحر
بهر دیدار تو لبریز نگاه آمده ایم
عزم ما را به یقین پخته ترک ساز که ما
اندرین معرکه بی خیل و سپاه آمده ایم
تو ندانی که نگاهی سر راهی چه کند
در حضور تو دعا گفته به راه آمده ایم
*
از گناه بنده ی صاحب جنون
کائنات تازه ئی آید برون
شوق بی حد پرده ها را بردرد
کهنگی را از تماشا می برد
آخر از دارو رسن گیرد نصیب
برنگردد زنده از کوی حبیب
جلوه ی او بنگر اندر شهر و دشت
تا نه پنداری که از عالم گذشت
در ضمیر عصر خود پوشیده است
اندرین خلوت چسان گنجیده است
*

اقبال لاهوری - 2

چند به روی خود کشی پرده صبح و شام را
چهره گشا تمام کن ، جلوه ناتمام را
سوز و گداز حالتی است باده ز من طلب کنی
پیش تو گر بیان کنم مستی این مقام را
من به سرود زندگی ، آتش او فزوده ام
تو نم شبنمی بده ، لاله تشنه کام را
عقل ورق ورق بگشت ، عشق به نکته ای رسید
طایر زیرکی برد ، دانه ی زیر دام را
نغمه کجا و من کجا ، ساز سخن بهانه ایست
سوی قطار می کشم ، ناقه بی زمام را
وقت برهنه گفتن است ، من به کنایه گفته ام
خود تو بگو کجا برم ، هم نفسان خام را
*

اقبال لاهوری - 1

بر جهان دل من تاختنش را نگرید
کشتن و سوختن و ساختنش را نگرید
روشن از پرتو آن ماه دلی نیست که نیست
با هزار آینه پرداختنش را نگرید
آنکه یکدست برد ملک سلیمانی چند
با فقیران دو جهان باختنش را نگرید
آنکه شبخون به دل و دیده ی دانایان ریخت
پیش نادان سپر انداختنش را نگرید
*
بیا که قاعده ی آسمان بگردانیم
قضا به گردش رطل گران بگردانیم
اگر ز شحنه بود گیر و دار نندیشم
و گر ز شاه رسد ارمغان بگردانیم
اگر کلیم شود همزبان سخن نکنیم
و گر خلیل شود میهمان بگردانیم
به جنگ باج ستانان شاخساری را
تهی سبد ز در گلستان بگردانیم
به صلح بال فشانان صبحگاهی را
ز شاخسار سوی آشیان بگردانیم
ز حیدریم من و تو ز ما عجب نبود
گر آفتاب سوی خاوران بگردانیم
*

عشق اودو - مولانا

عشق اودو نهان اولماز
یانار دوشه جک جانه
مجنون کیمی واویلا
اولدوم گئنه دیوانه
*