دلواپس گذشته مَباش و غَمَت مَباد
من سالهاست هیچ نمیآورم به یادبیاعتنا شدم به جهان، بیتو آنچنان
کز دیدن تو نیز نه غمگین شَوَم نه شاد
رسم این مگر نبود که گر آتشم زنی؛
خاکستر مرا نسپاری به دست باد؟
گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن!
نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد...
این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست
خیر شما رسیده به ما، مرحمت زیاد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر