درد وطن - میرزاده عشقی


زاظهار درد، درد مداوا نمی شود
شيرين دهان، به گفتن حلوا نمی شود
درمان نما تو درد، که پا بر زمين زدن
اين بستری، زبستر خود پا نمی شود
می دانم ار که سر خط آزادگی ما
با خون نشد نگاشته، خوانا نمی شود
بايد چنين نمود و چنان کرد، چاره جست
ليکن چه چاره؟! با من تنها نمی شود!
تنها منم که گر نشود حکم قتل من:
حاشا، معاهده امضاء نمی شود
گر سيل سيل خون ز در و دشت ملک هم
جاری شود، معاهده اجرا نمی شود
مرگی که سر زده به در خلق سرزند
من در پی وی و پيدا نمی شود
ايرانی ار به سان اروپاييان نشد
ايران زمين به سان اروپا نمی شود
زحمت برای خود کش، زيرا که خود به خود،
اسباب راحت تو مهيا نمی شود
ضايع مساز رنج و دوای خود ای طبيب
دردی ست درد ما که مداوا نمی شود
مرغی که آشيانه به گلشن گرفته است،
او را دگر به باديه مآوا نمی شود
جانا فراز ديده ی عشقی ست جای تو
هر جا مرو، ترا همه جا، جا نمی شود
*

۱ نظر:

Unknown گفت...

این وطن با فداکاری ها و مقاومت های رادمردانی همچون میرزاده عشقی استقلال خود را حفظ کرد و ایران، ایران ماند. یادش گرامی و پاینده باد. درود بر شما که یاد این بزرگمرد آزادیخواه را گرامی می دارید.