در کنار گلبنی خوش رنگ و بو طاووس زیبا
با پر صد رنگ خود مستانه زد چرخی فریبا
از غرورش هر چه من گویم یک از صدها نگفتم
نکته ای در وصف آن افسونگر رعنا نگفتم
تاج رنگینی به سر داشت
خرمنی گل جای پر داشت
در میان سبزه هر سو
بی خبر از خود گذر داشت
هر زمان بر خود نظر بودش سراپا
نخوتش افزون شد از آن چتر زیبا
بی خبر از کار دنیا
من که خود مفتون هر نقش و جمالم
هر زمان پابند یک خواب و خیالم
خوش بدم گرم تماشا
چو شد ز شور او ، فزون غرور او
پای زشتش شد هویدا
هر کسی در این جهان باشد اسیر زشت و زیبا
چو غنچه بسته شد
پرش شکسته شد
تا بدید آن زشتی پا
هر کسی در این جهان باشد اسیر زشت و زیبا
من همان طاووس مستم
چتر خود نشگاده بستم
یک جهان ذوق و هنر هستم ولی با صد دریغا
سینه ای بی کینه دارم
قلب چون آئینه دارم
گنج شعر و شور و حالم
این همه نقدینه دارم
جلوه آن مرغ شیدا ، گفته جان پرور من
پای آن طاووس زیبا ، این دل بی دلبر من
*
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر