شبی کو را به گردش برده بودم
به سرحد جنون می خورده بودم
ز ترس مرگ من مرد و ندانست
من از روز تولد مرده بودم
*
گفتم که ای غزال چرا ناز می کنی؟
هر دم نوای مختلفی ساز می کنی
گفت : به درب خانه ات ار کس نکوفت مشت
روی سکوت محض تو در باز می کنی؟
*
او مظهر عشق بود و من مظهر ننگ
وقتی که فشردمش به آغوشم تنگ
لرزید دلش ، شکست و نالید که آه
ای شیشه چه می کنی تو در بستر سنگ؟
*
من زاده شهوت شبی چرکینم
در مذهب عشق کافری بی دینم
آثار شب زفاف کامی است پلید
خونی که فسرده در دل خونینم
*
گفتم که چیست فرق میان شراب و آب
کاین یک کند خنک دل و آن یک کند کباب
گفتا که آب خنده عشق است در سرشک
لیکن شراب نقش سرشک است در سراب
*
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر