دوبیتی - اثیرالدین اخسکینی

من بودم و دوش یار سیمین تن من
جمعی ز نشاط و عیش پیرامن من
آنها همه صبحدم پراکنده شدند
جز خون جگر که ماند بر دامن من
*
ایزد دلکی مهر فزایت بدهاد
زین بی نظری به این گدایت بدهاد
خوبی و خوشی و دلفریبی و جمال
داری همه ، جز وفا ، خدایت بدهاد
*
بر ما رقم خداپرستی همه هست
ناکامی و عشق و تنگدستی همه هست
با این همه در میانه مقصود توئی
جای گله نیست چون تو هستی همه هست
*
سوزیست مرا در دل ، دانی که چه سان سوزی ؟
سوزی که وجود من ، بر باد دهد روزی
چون شاخه بر آتش ، می سوزم و می نالم
دیده قدح اشکی ، دل مجمر پر سوزی
*

هیچ نظری موجود نیست: