آوار رنگ
هیچ وقت
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه سیبی
که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ
ناپدید ماند
هیچ وقت
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه سیبی
که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ
کودکی ها
به خانه می رفت
با کیف
و با کلاهی که بر هوا بود
چیزی دزدیدی؟
مادرش پرسید
دعوا کردی؟
پدرش گفت
و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
به دنبال آن چیز
تنها مادربزرگش دید
گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
و خندیده بود
*
*