این بشکنم ، آن بشکنم

باز آمدم ، باز آمدم ، تاقفل زندان بشکنم
وین چرخ مردم خوار را ، چنگال و دندان بشکنم
چرخ ار نگردد گرد دل ، از بیخ و اصلش برکنم
گردون اگر دونی کند، من چرخ گردان بشکنم
خوان کرم گسترده ای ، مهمان خویشم خوانده ای
گوشم چرا ، مالی اگر ، من گوشه ی نان بشکنم
چون من خراب و مست را ، در خانه ی خود ره دهی
پس می ندانی این قدر ، این بشکنم ، آن بشکنم
گر پاسبتان گوید که هی ، دردم بریزم خون وی
دربان اگر دستم کشد ، من دست دربان بشکنم
نه نه ، منم سرخوان تو ، سرخیل مهمانان تو
جامی دو پر می می کنم ، تا شرم مهمان بشکنم
ای آنکه اندر جان من ، تلقین شعرم می کنی
گر تن زنم خامش کنم ، ترسم که فرمان بشکنم
گر شمس تبریزی مرا ، گوید که هی آهسته شو
گویم که من دیوانه ام ، این بشکنم ، آن بشکنم
*

۱ نظر:

دخترتنها گفت...

سلام
وبلاگ خوبی داری به من هم سر بزن