امشب هنوز افسرده ام ، زان غم که دیشب داشتم
دیشب که باز از دست دل ، روحی معذب داشتم
هی می شدم چون یاسمین ، گاهی چنان گاهی چنین
هذیان که می گفتم یقین ، تب داشتم تب داشتم
چون محتضرها می زدم ، در عالم دیگر علم
اما حبیبا باز هم ، نام تو بر لب داشتم
با کفر من زان لاولن ، دیگر دم از یارب زدن
زشت است اما باز من ، نجوای یارب داشتم
تا بامدادان هم به جان ، بر خود نمی بردم گمان
سرگشته بودم وای از آن ، حالی که دیشب داشتم
دستم به سر پایم به گل ، جانم به لب روحم کسل
می دانی ای مطلوب دل ، آخر چه مطلب داشتم
از خاک درگاهت به سر ، تاجی زدم با یک نظر
زیرا که چون مرغ سحر ، از باد مرکب داشتم
نامهربانا دلبرا ، در ماه می دیدم ترا
بر دامن از این ماجرا ، یک چرخ کوکب داشتم
« امید » جان در برده ام ، شب را به روز آورده ام
اما هنوز افسرده ام ، زان غم که دیشب داشتم
زنده یاد : مهدی اخوان ثالث (م . امید )
دیشب که باز از دست دل ، روحی معذب داشتم
هی می شدم چون یاسمین ، گاهی چنان گاهی چنین
هذیان که می گفتم یقین ، تب داشتم تب داشتم
چون محتضرها می زدم ، در عالم دیگر علم
اما حبیبا باز هم ، نام تو بر لب داشتم
با کفر من زان لاولن ، دیگر دم از یارب زدن
زشت است اما باز من ، نجوای یارب داشتم
تا بامدادان هم به جان ، بر خود نمی بردم گمان
سرگشته بودم وای از آن ، حالی که دیشب داشتم
دستم به سر پایم به گل ، جانم به لب روحم کسل
می دانی ای مطلوب دل ، آخر چه مطلب داشتم
از خاک درگاهت به سر ، تاجی زدم با یک نظر
زیرا که چون مرغ سحر ، از باد مرکب داشتم
نامهربانا دلبرا ، در ماه می دیدم ترا
بر دامن از این ماجرا ، یک چرخ کوکب داشتم
« امید » جان در برده ام ، شب را به روز آورده ام
اما هنوز افسرده ام ، زان غم که دیشب داشتم
زنده یاد : مهدی اخوان ثالث (م . امید )
*
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر