ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم - مهدی اخوان ثالث

ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم
ترا ، ای کهن پیر برنا جاوید
ترا دوست دارم اگر دوست دارم
ترا ، ای گرانمایه دیرینه ایران
ترا ای گرامی گهر دوست دارم
ترا ، ای کهن زاد بوم بزرگان
بزرگ آفرین نامور دوست دارم
هنروار اندیشه ات رخشد و من
هم اندیشه ات ، هم هنر دوست دارم
اگر قول افسانه ، یا متن تاریخ
و گر نقد ونقل سیر دوست دارم
اگر خامه تیشه است و خط نقر در سنگ
بر اوراق کوه و کمر دوست دارم
و گر ضبط دفتر ز مشکین مرکب
نئین خامه ، یا کلک پر دوست دارم
گمان های تو چون یقین می ستایم
عیان های تو چون خبر دوست دارم
هم ارمزد و هم ایزدانت پرستم
هم آن فره و فر وهر دوست دارم
به جان پاک پیغمبر باستانت
که پیری است روشن نگر دوست دارم
گرانمایه زردشت را من فزونتر
زهر پیر و پیغامبر دوست دارم
بشر بهتر از او ندید و نبیند
من آن بهترین از بشر دوست دارم
سه نیکش بهین رهنمای جهانست
مفیدی چنین مختصر دوست دارم
ابر مرد ایرانی راهبر بود
من ایرانی راهبر دوست دارم
نه کشت و نه دستور کشتن به کس داد
از اینروش هم معتبر دوست دارم
من آن راستین پیر را ، گر چه رفته است
از افسانه آن سوی تر دوست دارم
هم آن پور بیدار دل بامدادت
نشابوری هورفر دوست دارم
فری مزدک ، آن هوش جاوید اعصار
که ش از هر نگاه و نظر دوست دارم
دلیرانه جان باخت در جنگ بیداد
من آن شیردل دادگر دوست دارم
جهان گیر و دادآفرین فکرتی داشت
فزونترش زین رهگذر دوست دارم
ستایش کنان مانی ارجمندت
چو نقاش و پیغامور دوست دارم
هم آن نقش پرداز ارواح برتر
هم ارژنگ آن نقشگر دوست دارم
همه کشتزارانت ، از دیم و فاراب
همه دشت و در ، جوی و جر دوست دارم
کویرت چو دریا و کوهت چو جنگل
همه بوم و بر ، خشک و تر دوست دارم
شهیدان جانباز و فرزانه ات را
که بودند فخر بشر دوست دارم
به لطف نسیم سحر روحشان را
چنان چون ز آهن جگر دوست دارم
هم افکار پر شورشان را ، که اعصار
از آن گشته زیر و زبر دوست دارم
هم آثارشان را چه بند و چه پیغام
و گر چند ، سطری خبر دوست دارم
من آن جاودانیاد مردان ، که بودند
بهر قرن چندین نفر دوست دارم
همه شاعران تو ، و آثارشان را
بپاکی نسیم سحر دوست دارم
ز فردوسی ، آن کاخ افسانه کافراخت
در آفاق فخر و ظفر دوست دارم
ز خیام ، خشم و خروشی که جاوید
کند در دل و جان اثر دوست دارم
ز عطار ، آن سوز و سودای پر درد
که انگیزد از جان شرر دوست دارم
وز آن شیفته ی شمس ، شور و شراری
که جان را کند شعله ور دوست دارم
ز سعدی و از حافظ و از نظامی
همه شور و شعر و سمر دوست دارم
خوشا رشت و گرگان و مازندرانت
که شان همچو بحر خزر دوست دارم
خوشا حوزه شرب کارون و اهواز
که شیرینترش از شکر دوست دارم
فری آذر آبادگان بزرگت
من آن پیشگام خطر دوست دارم
صفاهان نصف جهان ترا من
فزونتر ز نصف دگر دوست دارم
خوشا خطه نخبه زای خراسان
ز جان و دل آن پهنه ور دوست دارم
زهی شهر شیراز جنت طرازت
من آن مهد ذوق و هنر دوست دارم
بر و بوم کرد و بلوچ ترا چون
درخت نجابت ثمر دوست دارم
خوشا طرف کرمان و مرز جنوبت
که شان خشک و تر ، بحر و بر دوست دارم
من افغان دیرینه مان را که باغی ست
به چنگ بتر از تتر دوست دارم
کهن سغد و خوارزم را ، با کویرش
که شان باخت دوده قجر دوست دارم
عراق و خلیج ترا ، چون ورازرود
که دیوار چین راست در دوست دارم
هم اران و قفقاز دیرینه مان را
چو پوری سرای پدر دوست دارم
چو دیروز افسانه ، فردای رویات
به جان این یک و آن دگر دوست دارم
هم افسانه ات را که خوشتر ز طفلان
برویاندم بال و پر دوست دارم
هم آفاق رویائیت را ، که جاوید
در آفاق رویا سفر دوست دارم
چو رویا و افسانه ، دیروز و فردات
به جای خود این هردو سر دوست دارم
ولیکن ازین هر دو ، ای زنده ، ای نقد
من امروز تو بیشتر دوست دارم
تو در اوج بودی ، به معنا و صورت
من آن اوج قدر و خطر دوست دارم
دگر باره بر شو به اوج معانی
که ت این تازه رنگ و صور دوست دارم
نه شرقی ، نه غربی ، نه تازی شدن را
برای تو ای بوم و بر دوست دارم
جهان تا جهان است ، پیروز باشی
برومند و بیدار و بهروز باشی
*

هیچ نظری موجود نیست: