عطار نیشابوری


عشق جمال جانان دریای آتشین است
گر عاشقی بسوزی ، زیرا که راهش این است
جایی که شمع رخشان ناگاه برفروزد
پروانه چون نسوزد؟ چون سوختن یقین است
عاشق چو در ره آمد اندر مقام اول
چون سایه ای به خواری افتاد و بر زمین است
چون مدتی برآمد سایه نماند اصلا
کز دور جایگاهی خورشید در کمین است
گر سر عشق خواهی از کفر و دین گذر کن
جایی که عشق آمد ، چه جای کفر و دین است؟
چندین هزار رهرو دعوی عشق کردند
بر خاتم طریقت ، منصور چون نگین است
کاریست سخت مشکل کاندر ره طریقت
از هر هزار سالی یک مرد راه بین است
تو مرد ره چه دانی؟ زیرا که مرد ره را
اول قدم در این ره بر چرخ هفتمین است
آن کس که درمعنی زین بحر باز جوید
پیوسته در دو عالم ، جاوید نازنین است
عطار اندرین ره جایی رسید، کانجا
برتر ز جسم و جان دید بيرون ز مهر وکین است
*

هیچ نظری موجود نیست: