سر کوه بلند آمد سحر باد
ز توفانی که می آمد خبر داد
درخت و سبزه لرزیدند و لاله
به خاک افتاد و مرغ از چهچه افتاد
*
سر کوه بلند ابرست و باران
زمین غرق گل و سبزه ی بهاران
گل و سبزه ی بهاران خاک . خشت ست
برای آنکه دور افتد ز یاران
*
سر کوه بلند آهوی خسته
سکشته دست و پا غمگین نشسته
شکست دست و پا درد ست ، اما
نه چون درد دلش کز غم شکسته
*
سر کوه بلند افتان و خیزان
چکان خون از دهان و زخم و ریزان
نمی گوید پلنگ پیر مغرور
که پیروز آید از ره یا گریزان
*
سر کوه بلند آمد عقابی
نه هیچش ناله ای ، نه پیچ و تابی
نشست و سر به سنگی هشت و جان داد
غروبی بود و غمگین آفتابی
*
سر کوه بلند از ابر و مهتاب
گیاه و گل گهی بیدار و گه خواب
اگر خوابند اگر بیدار گویند
که هستی سایه ابر است ، دریاب
*
سر کوه بلند آمد حبیبم
بهاران بود و صحرا سبز و خرم
در آن لحظه که بوسیدم لبش را
نسیم و لاله رقصیدند با هم
تهران - خرداد 1337
*
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر