شعری از هانی ملک زاده

 آسمون گوشه گوشه ابری بود

زندگی گوشه گوشه تنهایی
سررسید و نوشت میخوامت
که زدم زیر گوش تنهایی
*

دل به چشم کسی نمی بستم
اومد و بی هوا شکستم داد
وسط درس و درد و بیکاری
با دوتا خنده کار دستم داد
*

عشقمون شیشه بود و از بختم
عقل من پاره سنگ بر می داشت
تا که خنجر به قلب من بزنه
ابروهاشُ قشنگ بر می داشت
*

نرخ نازش همیشه بالا بود
شب به شب خنده شُ گرون می کرد
لبِ سرخِ بدونِ ماتیکش
دل بی دست و پامُ خون می کرد
*

واسش از زندگیم می گفتم
واسم از خونه ای که تو رویاش...
بهترین لحظه های عمرم بود
زندگی لابه لای انگشتاش
*

سر آینده بحث می کردیم
سر تقسیم کار فردامون
مثلا جای خونمون با من
مثلا اسم بچه ها با اون
*

هر محالی براش ممکن بود
دل به هرچی محال می دادم
توی فنجون قهوه ی چشماش
مرگم و احتمال میدادم
*

نارفیقای روز بی پولی
وسط کار ما دوتا موندن
وقتی دیدن که آب سربالاس
زیر گوشش ابوعطا خوندن
*

این پسر آس و پاسه ردش کن
چی ازش بت میماسه ردش کن
یا بسوز و بساز تا آخر
یا یه جوری خلاصه ردش کن
*

روز آخر که دیدمش گفتم
مثل معشوقه های قاجاری!
اعتیادم به دیدنت بالاست
چشم های مخدری داری
*

از دلم دل برید و با سردی
خنجر داغشُ به سینه م زد
رفتنش بی هوا شکستم داد
رفتنش بی هوا زمینم زد
*

من به هرلحظه دیدنش معتاد
به هوای رسیدنش معتاد
رفته رفته یواش ترکم کرد
رفت و رفت و یواش ترکم داد
*

 هانی ملک زاده 

هیچ نظری موجود نیست: