عالمی از باده ی عطّار مست
کرده افیون در خُم بالا و پست
خُم کجا ! دریای لبریز از شراب !
جامِ دل خواهد که ریزد بی حساب
آن می ای کو مایه ی هشیاری است
خواب آن خوشتر ز صد بیداری است
عارفی، صاحبدلی، آزاده ای
دین و دل در عشقِ جانان داده ای
فارغی از نام و ننگ و کفر و دین
عارفی وارسته از شکّ و یقین
اهل دل را مستی از گفتار
توست
بوی جان در نافه ی اسرار توست
هفت شهر عشق را گردیده ای
عالم پیدا و پنهان دیده ای
منطق الطّیر سلیمانی تو
راست
سروری بر ملک روحانی تو راست
شیخ صنعانی تو در سودای عشق
آفرین بر موج گوهرزای عشق
حرف و گفت و صوت را آن شأن
نیست
تا به حق گوید یکی عطّار کیست
مولوی ها مست آن میخانه اند
شمعِ آن محراب را پروانه اند
سفره ای گسترد و بار عام
داد
رهروان خسته را آرام داد
تا شراب بیخودی در جام کرد
عالمی را مست و شیرین کام کرد
تا ابد میخانه اش معمور باد
چشم هشیاران از آن در دور باد
در وصف عطار - مهدیه الهی قمشه ای
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر