همنشینی طوطی و زاغ - مهدیه الهی قمشه ای

 صید طوطی کرد صیادی جوان 
بُرد سوی خانه بهر کودکان

در وثاقش بود زاغی در قفس 
طوطیک را کرد با او هم نفس

زاغ و طوطی هر دو از دیدار هم 
در عذابی سخت با رویی دژم

طوطیک نالید بر دانای راز 
کای مرا بر درگهت روی نیاز

باز گو تا این عقوبت بهر چیست ؟ 
کی توان یک عمر با ناجنس زیست؟

زاغ هم با دیده ای بس خشمگین 
کرد بر طوطی نگاهی پر زکین

گفت با ما گر تو را پیوند نیست 
زاغ هم از دیدنت خرسند نیست

گفت مولانا سخن آرای عشق 
آن درخشان گوهر دریای عشق

"هر که را با ضد خود بگذاشتند
آن عقوبت را چو مرگ انگاشتند
"

این مثل گفتند دانایان راز 
ما هم از دل، شرح آن گفتیم باز

هیچ نظری موجود نیست: