شکار - محمّد علی شیرازی

 شکار
وقتی رسید آهو هنوز نفس داشت
داشت هنوزم بره هاشو می لیسید
وقتی رسید قلبی هنوز تپش داشت
اما اونم چشمه ای بود که خشکید
وقتی رسید آهو هنوز نفس داشت
داشت هنوزم بره هاشو می لیسید
دلتنگم دلتنگم دلتنگ از این بیداد
دلتنگم دلتنگم دلتنگ از این صیاد
گدار بالای کوه پناه جون قوچه
تفنگ تو می غره که زندگی چه پوچه
اینو میگن جنگ بدون اعلان
جنگی که هیچ فایده ای نداره
اینو میگن جدال نابرابر ،
جدالی که فایده ای نداره

یک نفر از دشت بدون آهو
میگفت تو غم روی دلم گذاشتی

من نمیخوام دشتارو خشک و خالی
عاشق اون آهو بودم که کشتی

هیچ نظری موجود نیست: