آهای خبردار - حسین منزوی

 آهای خبردار

آهای خبردار ، مستی یا هوشیار خوابی یا بیدار خوابی یا بیدار

تو شب سیاه تو شب تاریک از چپ و از راست از دور و نزدیک

یه نفر داره جار میزنه جار آهای غمی که مثل یه بختک

رو سینه ی من شده ای آوار از گلوی من دستاتو بردار

دستاتو بردار از گلوی من از گلوی من دستاتو بردار

کوچه های شهر پر ولگرده دل پره درده شهر پره مرده پره نامرده

آهای خبردار آهای خبردار باغ داریم تا باغ یکی غرق گل یکی پره خار

مرد داریم تا مرد یکی سر کار یکی سر بار آهای خبردار یکی سر دار

توی کوچه ها یه نسیم رفته پی ولگردی توی باغچه ها پاییز اومده پی نامردی

توی آسمون ماه و دق میده ماه و دق میده درد بی دردی

پاییز اومده پاییز اومده پی نامردی یه نسیم رفته پی ولگردی

تو شب سیاه تو شب تاریک از چپ و از راست از دور و از نزدیک

یه نفر داره جار میزنه جار آهای غمی که مثل یه بختک

رو سینه ی من شده ای آوار از گلوی من دستاتو بردار

دستاتو بردار از گلوی من از گلوی من دستاتو بردار

*

شکار - محمّد علی شیرازی

 شکار
وقتی رسید آهو هنوز نفس داشت
داشت هنوزم بره هاشو می لیسید
وقتی رسید قلبی هنوز تپش داشت
اما اونم چشمه ای بود که خشکید
وقتی رسید آهو هنوز نفس داشت
داشت هنوزم بره هاشو می لیسید
دلتنگم دلتنگم دلتنگ از این بیداد
دلتنگم دلتنگم دلتنگ از این صیاد
گدار بالای کوه پناه جون قوچه
تفنگ تو می غره که زندگی چه پوچه
اینو میگن جنگ بدون اعلان
جنگی که هیچ فایده ای نداره
اینو میگن جدال نابرابر ،
جدالی که فایده ای نداره

یک نفر از دشت بدون آهو
میگفت تو غم روی دلم گذاشتی

من نمیخوام دشتارو خشک و خالی
عاشق اون آهو بودم که کشتی

ای کاش - محسن مردانی



 
ای کاش که حج رفتن ما بهر خدا بود
ای کاش که اخلاص عمل شیوه‌ی ما بود

احرام چو بستیم و، ز تن جامه جدا شد
اندیشه‌ی بد نیز، ز ما کاش جدا بود

هنگام طواف حرم و خانه‌ی کعبه
گاهی نظری کاش سوی خانه خدا بود

از مروه بسی سوی صفا هروله رفتیم
ای کاش به دل نیز کمی صدق و صفا بود

چون در عرفه ذکر و مناجات نمودیم
ای کاش کز آن معرفتی حاصل ما بود

خودخواهی و تزویر به جای شتر و گاو
قربانی ما کاش به صحرای منا بود

ای کاش پس از سنگ به ابلیس زدن‌ها
از وسوسه‌اش نیز دل و دیده رها بود

ای کاش که هر حاجی ما بین همه خلق
از پاکی و تقوای خود انگشت‌نما بود

محسن سخن تلخ چه گویی، فقط ای کاش
گوشی شنوا بهر چنین موعظه‌ها بود

محسن مردانی
15
آبان 1391


چه سود - محسن مردانی



گریه کردن بر حسین و مردم‌آزاری، چه سود
مال ناپاک و ، ز آن خرج عزاداری، چه سود
بر سر و سینه زدن ده روز وگاهی هم دو ماه
بعداز آن رسوایی وجرم وگنه‌کاری، چه سود
غافلی از حال آن همسایه‌ی بی‌سرپرست
بر یتیمان حسین‌ات اشک و غمخواری، چه سود
از حسین آموختی هرگز تو درس زندگی؟
نوحه‌خوانی‌ها به این اشعار تکراری، چه سود
یار مظلومان نبودی هیچ، اکنون بر لبت
«
وای مظلومم حسین»وشیون و زاری، چه سود
کو جوانمردی و انصاف خودت، در این زمان
عاشق و مشتاق  عباس علمداری، چه سود
از دروغین بودن بسیار شعر و روضه‌ها
با خبر هستی به‌روی خود نمی‌آری، چه سود
می‌زنی بر پشت خود زنجیر با آهنگ طبل
گر که زنجیر ریا بر دست و پا داری، چه سود
سوگواری بر شهید کربلا شایسته است
گر نیاموزی ز او کردار و رفتاری، چه سود

محسن مردانی
۲۹ آبان ماه ۱۳۹۱

ریاکاری - محسن مردانی



به مسجد نرفتم ولی در عوض
به زهد و ریا مبتلا نیستم

نبینی تو تسبیح در دست من
که اُجرت شمار دعا نیستم

نخواندم نماز شب، اما به روز
رباخوارِ تاجرنما نیستم

نه عمره ، نه حج رفته‌ام بارها  
که جز مؤمنی بینوا نیستم

نه ندبه، توسل، نه جوشن کبیر
دعاخوان به بانگ رسا نیستم

به دنبال نذری به هر سوی شهر
نگردم، که خوش اشتها نیستم

ندادم به کس خمس مال وزکات
زراندوزِ پر ادعا نیستم

به عنوان نهی از گناهان خلق 
خودم عامل صد خطا نیستم

تظاهر به تقوی ندارم نیاز 
که میخواره زیر عبا نیستم

فزون‌تر مگو، گر به زندان روی
ضمانت گذار شما نیستم

محسن مردانی
چهاردهم بهمن ماه ۱۳۹۰

آتش در دبستان - محسن مردانی

 
کودکان و بخاری نفتی
یک کلاس شلوغ و پُرتعداد 
فاجعه در کمین‌شان آنجا
در دل روستای شین‌آباد 
فقر می‌بارد از در و دیوار
بچه‌ها دلخوشند، اما باز 
چه توان کرد، سهم آنان نیست
بهره‌ور گشتن از منابع گاز 
از درون بخاری معیوب
ناگهان شعله سر برون آورد 
آن کلاس و محیط کوچک را
همچو گودالی از جهنم کرد 
حلقه‌ای زد به دورشان آتش
بی‌ترحم درید پیکرشان 
جامه چسبید بر تن و بر پوست
مقنعه هم به گیسو و سرِشان 
سوختن بود و رنج و ناله و مرگ
آخرین درس دانش‌آموزان 
خط زد آن روز مشقِ دفترشان
خشمگین دستِ آتش سوزان 
باز مثل همیشه این پرسش
که «دراین حادثه مقصر کیست؟  
پاسخش این شده: «قضا و قدر
جرم و تقصیر هیچ شخصی نیست  
باز این ماجرای تلخ و سیاه
جرمش افتاد گردن تقدیر 
زحمتی هم نمی‌دهد به خودش
عذرخواهی کند جناب وزیر 
اینچنین است رسم این کشور
مشکلات و خطا و حادثه‌ها   
سرنوشت و قضا و تقدیر است 
یا که باشد عذاب و خشم خدا
تا که رفتارمان چنین باشد 
حرفمان «ای‌دریغ»و«ای‌کاش» است
وضعمان هم نمی‌شود بهتر 
که همین کاسه و همین آش است
محسن مردانی   
بیست و هفتم آذرماه    1391
از وبلاک یکی بود یکی نبود
*