این چه عشقی است

این چه عشقی ست کند وسوسه ایمان مرا

می کشد آتش سوزنده دل و جان مرا

این چه عشقی ست که جانم همه در خواهش او ست

دل من بند دلش، وای که دیوانه ی او ست

داد زین دل، دل دیوانه ی مجنون، بیداد

می کند از غم دوری، دمادم فریاد...

وای بر این من بی دل، به تو دل باخته ام

نیستی، وز غم عشقت کفنی ساخته ام

من پر از عشق پر از شعر پر از شور تو ام

بین به یک جرعه ز جام نفست زنده شدم

این هوس نیست، دلم در طلبت بال زده

تیز پروازِ وجودم ز می ات جام زده

این قفس می شکنم بال و پرت خواهم شد

گر بمانی نفسی، هم نفست خواهم شد

شیما شایسته پور

*

سر کوه بلند - مهدی اخوان ثالث

سر کوه بلند آمد سحر باد
ز توفانی که می آمد خبر داد
درخت و سبزه لرزیدند و لاله
به خاک افتاد و مرغ از چهچه افتاد
*
سر کوه بلند ابرست و باران
زمین غرق گل و سبزه ی بهاران
گل و سبزه ی بهاران خاک . خشت ست
برای آنکه دور افتد ز یاران
*
سر کوه بلند آهوی خسته
سکشته دست و پا غمگین نشسته
شکست دست و پا درد ست ، اما
نه چون درد دلش کز غم شکسته
*
سر کوه بلند افتان و خیزان
چکان خون از دهان و زخم و ریزان
نمی گوید پلنگ پیر مغرور
که پیروز آید از ره یا گریزان
*
سر کوه بلند آمد عقابی
نه هیچش ناله ای ، نه پیچ و تابی
نشست و سر به سنگی هشت و جان داد
غروبی بود و غمگین آفتابی
*
سر کوه بلند از ابر و مهتاب
گیاه و گل گهی بیدار و گه خواب
اگر خوابند اگر بیدار گویند
که هستی سایه ابر است ، دریاب
*
سر کوه بلند آمد حبیبم
بهاران بود و صحرا سبز و خرم
در آن لحظه که بوسیدم لبش را
نسیم و لاله رقصیدند با هم
تهران - خرداد 1337
*

چون سبوی تشنه - مهدی اخوان ثالث

از تهی سرشار
جویبار لحظه ها جاریست
*
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب ، واندر آب بیند سنگ،
دوستان و دشمنان را می شناسم من
زندگی را دوست می دارم
مرگ را دشمن
وای ، اما - با که باید گفت این ؟- من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن
*
جویبار لحظه ها جاری
تهران - تیر 1335
*

کنون بنگر به خوزستان - مهدی اخوان ثالث

کنون بنگر به خوزستان که بینی چونش و چندش
به خون آلوده کارونش ، به بهمنشیر و اروندش
بر او تازان یکی تازی ، به خونریزی و لجبازی
ددی مزدور غرب و شرق ، با صد مکر و ترفندش
ز خونریزی خوش و خندان ، مسلح تا بن دندان
عراق از او چنان زندان ، گرفته عالمی گندش
درختی فاسد و شوم است و بارش بدتر از زقوم
به همت هم توان هم دید از اعماق برکندش
همین رزمنده تو اللهیان ، الله اکبر گوی
به لطف حق توانند از بن و بنیان برآرندش
به چنگ آریم با جنگ و به دست داد بسپاریم
و خواهد دید او از داد فرجام خوشایندش
شهود دادگاه ما شهیدان و یتیمانش
دگر آواره جنگی و جانباز و همانندش
ددک صدام بی دین را، نه دد ، بل عنترک صدام
به روی دار رقصانیم ، با زنجیر و یکچندش
عرب را می کشد نامرد و می گوید عرب خواهم
عجم بگذار و با دین عرب سی نسل پیوندش
اگر رحمی نکرد او بر زن و فرزند و ما مردم
به راه خوی و خونش رفت و حزب لعنت آوندش
تو ای آزاده ایرانی ، شرفمند ، از بنی احرار
به راه لاتزر رو با زن و با اهل فرزندش
خوشا ملک عراق ما، که دارد اشتیاق ما
خوشا دیرین میانرودان ما و اروند و مروندش
امید این لخته خون قلب تو می خواهد بگوید باز
خوشا اقلیم خوزستان و چند و چون دلبندش
*
این شعر را یک سال و اندی پس از شروع جنگ تحمیلی سروده است.
*

عطار نیشابوری


عشق جمال جانان دریای آتشین است
گر عاشقی بسوزی ، زیرا که راهش این است
جایی که شمع رخشان ناگاه برفروزد
پروانه چون نسوزد؟ چون سوختن یقین است
عاشق چو در ره آمد اندر مقام اول
چون سایه ای به خواری افتاد و بر زمین است
چون مدتی برآمد سایه نماند اصلا
کز دور جایگاهی خورشید در کمین است
گر سر عشق خواهی از کفر و دین گذر کن
جایی که عشق آمد ، چه جای کفر و دین است؟
چندین هزار رهرو دعوی عشق کردند
بر خاتم طریقت ، منصور چون نگین است
کاریست سخت مشکل کاندر ره طریقت
از هر هزار سالی یک مرد راه بین است
تو مرد ره چه دانی؟ زیرا که مرد ره را
اول قدم در این ره بر چرخ هفتمین است
آن کس که درمعنی زین بحر باز جوید
پیوسته در دو عالم ، جاوید نازنین است
عطار اندرین ره جایی رسید، کانجا
برتر ز جسم و جان دید بيرون ز مهر وکین است
*