وقت سحر به آینه ای گفت شانه ای
کاوخ ! فلک چه کجرو و گیتی چه تند خوست
ما را زمانه رنجکش و تیره روز کرد
خرم کسی که همچو تواش طالعی نکوست
هرگز تو بار زحمت مردم نمی کشی
ما شانه می کشیم به هر جا که تار موست
از تیرگی و پیچ و خم راههای ما
در تاب و حلقه و سر زلف گفتگوست
با آنکه ما جفای بتان بیشتر بریم
مشتاق روی توست هرآنکس که خوبروست
گفتا هرآنکه عیب کسی در قفا شمرد
هر چند دل فریبد و رو خوش کند عدوست
در پیش روی خلق به ما جا دهند از آنک
ما را هرآنچه از بد و نیکست روبروست
خاری به طعنه گفت چه حاصل ز بو و رنگ
خندید گل که هر چه مرا هست رنگ و بوست
چون شانه عیب خلق مکن روبرو عیان
در پشت سر نهند کسی را که عیبجوست
زانکس که نام خلق بگفتار زشت کشت
دوری گزین که از همه بدنامتر هموست
ز انگشت آز دامن تقوی سیه مکن
این جامه چون درید نه شایسته رفوست
از مهر دوستان ریاکار خوشتر است
دشنام دشمنی که چو آئینه روبروست
آن کیمیا که می طلبی یار یکدل است
دردا که هیچگه نتوان یافت آرزوست
پروین نشان دوست درستی و راستی است
هرگز نیازموده ، کسی را مدار دوست
کاوخ ! فلک چه کجرو و گیتی چه تند خوست
ما را زمانه رنجکش و تیره روز کرد
خرم کسی که همچو تواش طالعی نکوست
هرگز تو بار زحمت مردم نمی کشی
ما شانه می کشیم به هر جا که تار موست
از تیرگی و پیچ و خم راههای ما
در تاب و حلقه و سر زلف گفتگوست
با آنکه ما جفای بتان بیشتر بریم
مشتاق روی توست هرآنکس که خوبروست
گفتا هرآنکه عیب کسی در قفا شمرد
هر چند دل فریبد و رو خوش کند عدوست
در پیش روی خلق به ما جا دهند از آنک
ما را هرآنچه از بد و نیکست روبروست
خاری به طعنه گفت چه حاصل ز بو و رنگ
خندید گل که هر چه مرا هست رنگ و بوست
چون شانه عیب خلق مکن روبرو عیان
در پشت سر نهند کسی را که عیبجوست
زانکس که نام خلق بگفتار زشت کشت
دوری گزین که از همه بدنامتر هموست
ز انگشت آز دامن تقوی سیه مکن
این جامه چون درید نه شایسته رفوست
از مهر دوستان ریاکار خوشتر است
دشنام دشمنی که چو آئینه روبروست
آن کیمیا که می طلبی یار یکدل است
دردا که هیچگه نتوان یافت آرزوست
پروین نشان دوست درستی و راستی است
هرگز نیازموده ، کسی را مدار دوست