مسی به رنگ شفق بودم
زمان سیه شدنم آموخت
در امید زدم یک عمر
نه در گشاد و نه پاسخ داد
در دگر زدنم آموخت
چراغ سرخ شقایق را
رفیق راه سفر کردم
به پیشواز سحر رفتم
سحر نیامدنم آموخت
کنون هوای سحر در سر
نشسته حلقه صفت بر در
به هیچ سوی نمی رانم
حدیث عشق نمی دانم
خوشم به عقربه ساعت
که چیره می گذرد بر من
درون آینه ها پیریست
که خیره می نگرد در من
که خیره می نگرد در من
نادر نادرپور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر