فعل مجهول - سیمین بهبهانی

 فعل مجهول

« بچّه ها صبحتان به خیر، سلام
درس امروز فعل مجهول است
فعل مجهول چیست؟ می دانید؟
نسبت فعل ما به مفعول است»
*
در دهانم زبان چو آویزی
در تهیگاه زنگ می لغزید
صوت ناسازم آنچنان که مگر
شیشه بر روی سنگ می لغزید
*
ساعتی داد آن سخن دادم
حق گفتار را ادا کردم
تا ز اعجاز خود شوم آگاه
ژاله را زان میان صدا کردم
*
« ژاله از درس من چه فهمیدی؟»
پاسخ من سکوت بود و سکوت
« دِ جوابم بده، کجا بودی؟
رفته بودی به عالم هپروت؟»
*
خندۀ دختران و غرّشِ من
ریخت بر فرق ژاله چون باران
لیک او بود غرق حیرت خویش
غافل از اوستاد و از یاران
*
خشمگین، انتقامجو گفتم:
« بچّه ها گوش ژاله سنگین است»
دختری طعنه زد که:« نه خانم
درس در گوش ژاله یاسین است»
*
باز هم خنده ها و همهمه ها
تند و پی گیر می رسید به گوش
زیر آتشفشان دیدۀ من
ژاله آرام بود و سرد و خموش
*
رفته تا عمق چشم حیرانم
آن دو میخ نگاه خیرۀ او
موج زد در دو چشم بی گنهش
رازی از رئزگار تیرۀ او
*
آنچه از آن نگاه می خواندم
قصّۀ غصّه بود و حرمان بود
ناله ای کرد و در سخن آمد
با صدائی که سخت لرزان بود:
*
« فعل مجهول فعل آن پدری است
که دلم را ز درد پر خون کرد
خواهرم را به مشت و سیلی کوفت
مادرم را ز خانه بیرون کرد
*
شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شیرخوار من نالید
سوخت در تاب تب برادر من
تا سحر در کنار من نالید
*
در غم آن دو تن، دو دیدۀ من
این یکی اشک بود و آن خون بود
مادرم را دگر نمی دانم
که کجا رفت و حال او چون بود»
*
گفت و نالید و آنچه باقی ماند
هق هق گریه بود و نالۀ او
خسته می شد به قطره های سرشک
چهرۀ همچو برگِ لالۀ او
*
نالۀ من به ناله اش آمیخت
که« غلط بود آنچه من گفتم
درس امروز قصّۀ غم توست
تو بگو، من چرا سخن گفتم؟
*
فعل مجهول، فعل آن پدری است
که تو را بی گناه می سوزد
آن حریق هوس بُوَد که در او
مادری بی پناه می سوزد»
*

هیچ نظری موجود نیست: