مُردنم را ببین و بعد برو - هما میرافشار

 مردنم را ببین و بعد برو

من كیم ؟ آن شكسته ، رفته ز یاد
تك درختی كه برگ و بارش نیست
پای در گل ، اسیر طوفانها
آن خزانی که نوبهارش نیست

*
ورقی پاره از كتاب زمان
قصه ای ناتمام و تلخ آغاز
اشک سردی چكیده بر سر خاك
نغمه هایی شكسته دردل ساز
*
تو كه بودی ؟ همه بهار ، بهار
در نگاهت شراب هستی سوز
از كجا آمدی ؟ كه چشم تو شد
در شب قلب من ، طلیعه ی روز
*
در رگت خون زندگی جاری
تنت از شوق و آرزو لبریز
تو طلوع و من آن غروب سیاه
تو سراپا شكوفه ، من پاییز
*
راستی را شنیده بودی هیچ
شوره زاری كه گل در آن روید ؟
یا زشبهای تیره ، آخر ماه
دلی افسرده ، روشنی جوید ؟
*
تو كه بودی ؟ كه شوره زاره دلم _
با تو سرشار برف و باران شد
كاسه خشك چشمهایم باز
تازه شد ، رشگ چشمه ساران شد
*
سبز گشتم ، زنو جوانه زدم  
با تو گل كردم و بهار شدم
هر رگم جوی خون هستی شد
پر شدم ، پر ز اتنظار شدم
*
وای بر من ، چرا ندانستم
بوفای گل اعتباری نیست
شاخه ای را نچیده میبینم
در كفم غیر نیش خاری نیست
*
راستی را چنان نسیم سحر
تو گذشتی چه ساده زانچه كه بود
من بجا مانده یكه و تنها  
میگریزم دگر ز بود و نبود
*
بی من آری تو خفته ای آرام
گر چه من لحظه ای نیاسودم
چكنم رسم عاشقی اینست
چشم من كور ، عاشقت بودم
*
بعد از این میگریزم از هستی
بجهان نیز دل نمیبندم  
ای همه شادمانیم از تو
بی تو هر گز دگر نمیخندم
*
آه اینك تو ای رطیل سیاه
وقت رفتن كنار خانه بمان
تا ببینی چگونه میمیرم
لحظه ای هم باین بهانه بمان
*
صبر كن ، صبر كن ز باغ دلم
گل شادی بچین و بعد برو
ایكه زهر تو سوخت جانم را  
مردنم را ببین و بعد برو
*

هیچ نظری موجود نیست: