نورالدّین عبدالرّحمن بن احمد بن محمّد جامی(متولد تربت جام – درگذشته در هرات) ملقّب به خاتم الشعرا
خارکَش پیری با
دلق درشت
پشته خار همی بُرد به پشت
لنگ لگان قدمی برمی داشت
هر قدم دانۀ شکری می کاشت
کای فرازندۀ این چرخ بلند
وی نوازندۀ دلهای نژند
کنم از جِیب نظر تا دامن
چه عزیزی که نکردی با من
درِ دولت به رُخَم بگشادی
تاجِ عزّت به سرم بنهادی
حدِّ من نیست ثنایت گفتن
گوهرِ شُکرِ عطایت سُفتن
نوجوانی به جوانی مغرور
رخشِ پندار همی راند ز دور
آمد آن شکرگزاریش به گوش
گفت:« کای پیرِ خِرِف گشته خموش
خار بر پشت زنی زینسان گام
دولتت چیست عزیزیت کدام
عمر در خارکشی باخته ای
عزّت از خواری نشناخته ای؟»
پیر گفتا:« که چه عزت زین به
که نیم بر در تو بالین نه
کای فلان چاشت بده یا شامم
نان و آبی که خورم و آشامم
شکر گویم که مرا خوار نساخت
به خَسی چون تو گرفتار نساخت
به رهِ حِرص شتابنده نکرد
بر در شاه و گدا بنده نکرد
داد با این همه افتادگیم
عزِّ آزادی و آزادگیم»