قیمت گل

 قیمت گل – امیر خسرو دهلوی شاعر قرن هفتم و هشتم هجری

خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد
آرزومند نگاری به نگاری برسد
دیده بر روی چو گل بنهد و نبود خبرش
گر چه بر دیده ز نوک مژه خاری برسد
گر چه در دیده کشد هیچ غبارش نبود
هر کجا از قدم دوست غباری برسد
لذت وصل نداند مگر آن سوخته ای
که پس از دوری بسیار به یاری برسد
قیمت گل بشناسد، مگر آن مرغ اسیر
که خزان دیده بود پس به بهاری برسد
خسروا، یار تو، گر مینرسد، یاری کن
بهر تسکین دل خویش که آری برسد
*

دوبیتی - علی بیانی

دوبیتی
شاعر: علی بیانی
 
پر از اندوهم و شادم کند باز
کشد در بند و آزادم کند باز
به طرز دلبری چشمان نازت
خرابم کرده آبادم کند باز
*
شب و ماه و ستاره دشت برچی
گلوی پاره پاره دشت برچی
کتاب و دفتر و میز پر از خون
منم، من، یک هزاره دشت برچی
*
پر از خون در ارزگان پرپرم من
ورق های کدامین دفترم من؟
کسی با خون نوشته یادگاری
گمانم خاطرات هاجرم من
*
تو  کاجی از غرورت ترس دارند
چه پنهان از حضورت ترس دارند
هزاره، خار چشم کیستی تو
که اینقدر از شعورت ترس دارند؟
*
دلی در آرزویت می کشیدم
شبی دستی به مویت می کشیدم
اگر نقاش بودم پشت یک میز
خودم را روبرویت می کشیدم
*
مسیر صخره و سنگ است با من
دلی که بی جهت تنگ است با من
خیالی نیست، کابل شاد باشد
غمی که ناشی از جنگ است با من
*
همین که یاد کابل می کند دل
جوانه می زند گُل می کند دل
دل است و هیچ کارش منطقی نیست
کجا منطق تحمّل می کند دل؟
*





مرثیه درخت - دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

 

دیگر کدام روزنه، دیگر کدام صبح
خوابِ بلند و تیره ی دریا را
آشفته وعبوس تعبیر می کند؟
من شنییدم از لبِ برگ
از زبانِ سبز
در خوابِ نیم شب که سرودش را
در آب جویبار
بدین گونه شسته بود
در سکوت ای درختِ تناور
آی آیت خجسته ی در خویش زیستن
ما را
حتی امان گریه ندادند
من اوّلین سپیده ی بیدار باغ را
آمیخته به خون طراوت
در خواب برگ های تو دیدم
من اوّلین ترنّم
مرغان صبح را
بیدار روشنایی رویانِ رودبار
در گل افشانی تو شنیدم
دیدند بادها
کان شاخ و برگ های مقدّس
این سال و سالیان
که شبی مرگواره بود
در سایه ی حصار تو پوسید
دیوار
دیوار بی کرانه ی تنهایی
با
دیوار باستانی تردیدهای من
نگذاشت شاخه های تو دیگر
در خنده ی سپیده ببالند
حتی
نگذاشت قمریان پریشان
اینان که مرگِ یک گلِ نرگس را
یک ما پیش تر
آن سان گریستند
در سکوت ساکت تو بنالند
گیرم که بیرون از این حصار کسی نیست
گیرم در آن کرانه نگویند
کاین موج روشنایی مشرق
بر نخل های تشنه ی صحرا
یمن عدن
با آب های ساحل نیلی
از بخشش کدام سپیده ست
امّا من از نگاه آینه
هرچند تیره، تار
شرمنده ام که: آه
در سکوت ای درخت تناور
ای آیت خجسته ی در خویش زیستن
نالیدن و شکفتن
از خویش
در خاکِ خویش ریشه دواندن
ما را
حتی امان گریه ندادند
 *

می گرید - هادی رنجی

دل بیدار من، بر مردم خوابیده می گرید
بلی، فهمیده بر احوال نافهمیده می گرید

ز چشم خویشتن آموختم رسم رفاقت را
که هر عضوی به درد آید به حالش دیده می گرید

پس از جان دادن عاشق، د ل معشوق می سوزد
که شیرین بهر فرهادِ به خون غلطیده می گرید

نگردد تا رقیب زشت خو، آگه ز حال من
دلم از هجر آن زیباصنم دزدیه می گرید

به روز وصل، هم عاشق بُوَد در گریه و زاری
ز شام هجر از بس دیده اش ترسیده، می گرید
*

دوبیتی - سیاوش سمندر

در دشت بلا، همدم خارش گشتم
رسوا شده، در شهر و دیارش گشتم
از طایفۀ عقل، برونم کردند
ای وای به من، که بیقرارش گشتم
*

مهتاب شدی - فریدون مشیری

گفتی که چو مهتاب کشم سوی تو پر
چون ماه شبی می کشم از پنجره سر
افسوس که خورشید شدی تنگ غروب
اندوه که مهتاب شدی وقت سحر

رباعیات - قاسم انوار

 رباعیات
گفتم:  به هزار دل تو را دارم دوست
در خنده شد از ناز که: این شیوه نکوست
گفتم: صنما راه وصال از که به کیست؟
فرمود که : ای دوست هم از دوست بدوست
*
بر گریه و بر زاری من رحمت کن
بر مفلسی و خواری من رحمت کن
بر ناله و بیداری من رحمت کن
بر فقر و نگونساری من رحمت کن
*

رباعی - رشید وطواط

 رباعیات
شب بس به دعا دو دست برداشته ام
بس روز به راه تو نظر داشته ام
از خویشتنم خبر مبادا! همه عمر
گر بی تو زخویشتن خبر داشته ام
*
در دل ز غم عشق تو ناری دارم
وز آب دو دیده پر کناری دارم
با این همه همچو باد، گاه و بیگاه
با خاک سر کوی تو کاری دارم
*

رباعی - ابوسعید ابوالخیر

 گفتگو
گفتم چشمت گفت که بر مست مپیچ
گفتم دهنت گفت منه دل بر هیچ
گفتم زلفت گفت پراکنده مگوی
بازآوردی حکایتی پیچاپیچ

سیاوش کسرائی

دوبیتی 

بیداری گل سوی چمن می کشدم
بلبل دل و باد پیرهن می کشدم
وز گوشۀ خاک غربتم بوی بهار
می آید و جانب وطن می کشدم
*

گنا داره - حسین پناهی

 گناه داره

به گربه هه سنگ می زنی گنا داره

چشماتو  وا کنی اونم خدا داره

ما هممون بادوم یک درختیم

کفترای اسیر تو تور بختیم

خونه می خوای؟ستون می شیم

خاک و گچ و بتون می شیم

مرده داری؟این جونمون

لاغر داری؟این خونمون

رویاهامونو ازمون نگیرین

نگین بمیرن،هممون می میریم

هر کی نتونه بپره دیونه اس؟

پول نباشه قد کشیدن فسونه اس؟

بپر گلی اینور جوب،آقا یحیی منتظره

خواستی بیای،جون حنا

سیگار زر یادت نره !

رباعیات - جویا تبریزی

دو رباعی
مردم و مهر تو را در دل نهان دارم هنوز
از سر خاکم چنین مگذر که جان دارم هنوز
نالۀ پهلو شگافی، بس که لبریز غمم
چون نی منقار در هر استخوان دارم هنوز
*
شد از نگاه که آشفته یار ما امروز
گرفته رنگ خزان نوبهار ما امروز
ز جوش درد تو همدوش ناله برخیزد
به هر کجا که نشیند غبار ما امروز
*
جویای تبریزی 

عبدالرزاق اصفهانی

 الحذر
الحذار ای غافلان زین وحشت آباد الحذار
الفرار ای عاقلان زین دیو مردم الفرار
ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول
زین هواهای عفن وین آبهای ناگوار.
*
جمال الدین محمد بن عبدالرزاق اصفهانی

توبه بخشا - اثیرالدین اخسیکتی

توبه بخشا و رحم کن برما 
مدتی تا در این جهان بودیم
هرزه گفتیم و باد پیمودیم
مردمان در امارت افزایند
ما همه در خسارت افزودیم
ای بسا کز برای سود و زیان
شب نخفتیم و روز ناسودیم
ملکا گرچه ما ز بدبختی
خود نکردیم هر چه فرمودیم
تو ببخشا و رحم کن برما
گرچه بر خویش ما نبخشودیم
شاعر: اثیرالدین اخسیکتی

می خرم - اشرف حیدری

می خرم
لاله های سرخ و وحشی را، چه آسان می خرم
شاخه ی بشکسته را هم، مفت و ارزان می خرم

باغبانا خسته ام، از بس که تیشه خورده ام
این همه ضربه زدن را،با دل وجان می خرم

قاتل جانم شدی، با هر تبر که می زنی
قاتل جان خودم را،همچو جانان می خرم

بی سرو سامانی ام بین، پر زدم از آشیان
لانه ی مرغ سحر را، قیمت جان می خرم

آشیانم شدخراب، خانه خرابم کردورفت
رهگذر این خانه را، با چشم گریان می خرم

گر چه سقف خانه را، باران غم پر کرده است
یک سبد مهرو محبت، زیر باران می خرم

می فروشم " اشرفا " آن شاخه های پر گلم
عشق و شادی را، به عشق روی جانان می خرم
"دکتراشرف حیدری "

قسم - اصغر عرفان

 قسم
مه من قسم به قلبم،که ز جور توشکسته
به امید وآرزویم،که همه زهم گسسته !
مه من قسم به عشقم،که چو دامن تو پاکست
به دل پر آرزویم ،که زدرد چاک چاکست
مه من قسم به چشمم،به دو چشم اشکبارم
به فغان سینه سوزم،به دو گونه ی نزارم
مه من قسم به روحم،که اسیر غمزه ها شد
به نگاه آتشینم، که دچار عشوه ها شد
مه من فسم به آهم،که چو شعله ییست سوزان
به قلم که مینویسد،غم و درد ورنج دوران
مه من قسم به اشکم،که چو شبنم بهار است
به شکوه عشق ومستی،که همیشه پایدار است
مه من قسم به چشمت،که به رنگ آسمان است
به کمان ابروانت،که چو قد عاشقان است
مه من قسم به مویت،که چو پشت من خمیده
به غزال دیدگانت،که دگر ز من رمیده
مه من قسم به دنیا،به سکوت شامگاهی
به تلا لو ستاره ،به نسیم صبحگاهی
مه من قسم به نغمه، به ترانه های بلبل
به طراوت جوانی،به درختهای پر گل
مه من قسم به باران، به صفای زندگانی
به نوای گرم چوپان، به امید جاودانی
مه من قسم به ژاله،به صدای جویباران
به خزان عمر عاشق،به ترانه های عرفان
مه من قسم به دریا،به سرود زندگانی
به جوانه های ماتم،به کتاب آسمانی
مه من قسم به خشمت،اگرم زخود برانی
زغم تو پیر گردم،به زمان نو جوانی
مه من قسم به هستی،به صفای عشق ومستی
که من عاشق تو هستم،به هرآنچه میپرستی
اصغر عرفان 1342

مادر - آرمان ایزدی

 مادر
شاخهُ سر سبز طوبی ، مادرم
رشحهُ جام اهورا ، مادرم

ای وجودت رشتهُ هستی من
ثدی پاکت اولین مستی من

قلب من ، آرام شبهای منی
عقل من ، پرهیز و پروای منی

ای همه آرامشم لحن خوشت
پندهای بیکران در خامُشَت

آن کسی کو سرنوشتم را سرود
کرده با نجوای تو در دل ورود

ای تمام عمر پشتیبان من
ای اساس سعی و اطمینان من

ابتدای" خلقت از نورم " تویی
شوق جانم در رگم ، شورم تویی

تا سحر بر بسترم ، بیدارَمی
تو شفا بخش تن تب دارَمی

آن خدایی که سرانجامم نوشت
کرده دامان تورا رنگ بهشت

جمله افلاک آفرینت میکنند
هر قدم سهم از نعیمت میکنند

آرمان ایزدی

می خری؟ - آرمان ایزدی

 می خری؟
یک بغل دلدادگی را میفروشم میخری؟
خوابهای بچگی را میفروشم، میخری؟

بعد عمری عاشقی امسال انبارم پر است
حسرت و بیچارگی را میفروشم، میخری؟

گر نوشته بودمش، باری خودش تاریخ بود
سالها آوارگی را میفروشم ، میخری؟

زیر خاکی هم در این مجموعه دارم مشتری
پیری و افتادگی را میفروشم ، میخری؟

بعضی از اقلام این فهرست قیمت دار نیست
مردی و آزادگی را میفروشم ، میخری؟

جنس اعلاء دارم اما حیف تاریخش گذشت
این سراپا سادگی را میفروشم ، میخری؟

یک متاع خوب دارم، کار ایشان ، اصل اصل
مستی و دیوانگی را میفروشم ، میخری؟

عمر رفته، عمر مانده، کلهم هر چی که هست
فله وار این زندگی را میفروشم ، میخری؟

وزن دارم،قافیه دارم، ولیکن جور نیست
یک غزل درماندگی را میفروشم، میخری؟

آرمان ایزدی