دوبیتی
بیداری گل سوی چمن می کشدم
بلبل دل و باد پیرهن می کشدم
وز گوشۀ خاک غربتم بوی بهار
می آید و جانب وطن می کشدم
*
دوبیتی
بیداری گل سوی چمن می کشدم
بلبل دل و باد پیرهن می کشدم
وز گوشۀ خاک غربتم بوی بهار
می آید و جانب وطن می کشدم
*
گناه داره
به گربه هه سنگ می زنی گنا داره
چشماتو وا کنی اونم خدا داره
ما هممون بادوم یک درختیم
کفترای اسیر تو تور بختیم
خونه می خوای؟ستون می شیم
خاک و گچ و بتون می شیم
مرده داری؟این جونمون
لاغر داری؟این خونمون
رویاهامونو ازمون نگیرین
نگین بمیرن،هممون می میریم
هر کی نتونه بپره دیونه اس؟
پول نباشه قد کشیدن فسونه اس؟
بپر گلی اینور جوب،آقا یحیی منتظره
خواستی بیای،جون حنا
سیگار زر یادت نره !
دو رباعی
مردم و مهر تو را در دل نهان دارم هنوز
از سر خاکم چنین مگذر که جان دارم هنوز
نالۀ پهلو شگافی، بس که لبریز غمم
چون نی منقار در هر استخوان دارم هنوز
*
شد از نگاه که آشفته یار ما امروز
گرفته رنگ خزان نوبهار ما امروز
ز جوش درد تو همدوش ناله برخیزد
به هر کجا که نشیند غبار ما امروز
*
جویای تبریزی
الحذر
الحذار ای غافلان زین وحشت آباد الحذار
الفرار ای عاقلان زین دیو مردم الفرار
ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول
زین هواهای عفن وین آبهای ناگوار.
*
جمال الدین محمد بن عبدالرزاق اصفهانی
توبه بخشا و رحم کن برما
مدتی تا در این جهان بودیم
هرزه گفتیم و باد پیمودیم
مردمان در امارت افزایند
ما همه در خسارت افزودیم
ای بسا کز برای سود و زیان
شب نخفتیم و روز ناسودیم
ملکا گرچه ما ز بدبختی
خود نکردیم هر چه فرمودیم
تو ببخشا و رحم کن برما
گرچه بر خویش ما نبخشودیم
شاعر: اثیرالدین اخسیکتی
می خرم
لاله های سرخ و وحشی را، چه آسان می خرم
شاخه ی بشکسته را هم، مفت و ارزان می خرم
باغبانا خسته ام، از بس که تیشه خورده ام
این همه ضربه زدن را،با دل وجان می خرم
قاتل جانم شدی، با هر تبر که می زنی
قاتل جان خودم را،همچو جانان می خرم
بی سرو سامانی ام بین، پر زدم از آشیان
لانه ی مرغ سحر را، قیمت جان می خرم
آشیانم شدخراب، خانه خرابم کردورفت
رهگذر این خانه را، با چشم گریان می خرم
گر چه سقف خانه را، باران غم پر کرده است
یک سبد مهرو محبت، زیر باران می خرم
می فروشم " اشرفا " آن شاخه های پر گلم
عشق و شادی را، به عشق روی جانان می خرم
"دکتراشرف حیدری "
قسم
مه من قسم به قلبم،که ز جور توشکسته
به امید وآرزویم،که همه زهم گسسته !
مه من قسم به عشقم،که چو دامن تو پاکست
به دل پر آرزویم ،که زدرد چاک چاکست
مه من قسم به چشمم،به دو چشم اشکبارم
به فغان سینه سوزم،به دو گونه ی نزارم
مه من قسم به روحم،که اسیر غمزه ها شد
به نگاه آتشینم، که دچار عشوه ها شد
مه من فسم به آهم،که چو شعله ییست سوزان
به قلم که مینویسد،غم و درد ورنج دوران
مه من قسم به اشکم،که چو شبنم بهار است
به شکوه عشق ومستی،که همیشه پایدار است
مه من قسم به چشمت،که به رنگ آسمان است
به کمان ابروانت،که چو قد عاشقان است
مه من قسم به مویت،که چو پشت من خمیده
به غزال دیدگانت،که دگر ز من رمیده
مه من قسم به دنیا،به سکوت شامگاهی
به تلا لو ستاره ،به نسیم صبحگاهی
مه من قسم به نغمه، به ترانه های بلبل
به طراوت جوانی،به درختهای پر گل
مه من قسم به باران، به صفای زندگانی
به نوای گرم چوپان، به امید جاودانی
مه من قسم به ژاله،به صدای جویباران
به خزان عمر عاشق،به ترانه های عرفان
مه من قسم به دریا،به سرود زندگانی
به جوانه های ماتم،به کتاب آسمانی
مه من قسم به خشمت،اگرم زخود برانی
زغم تو پیر گردم،به زمان نو جوانی
مه من قسم به هستی،به صفای عشق ومستی
که من عاشق تو هستم،به هرآنچه میپرستی
اصغر عرفان 1342
می خری؟
یک بغل دلدادگی را میفروشم میخری؟
خوابهای بچگی را میفروشم، میخری؟
بعد عمری عاشقی امسال انبارم پر است
حسرت و بیچارگی را میفروشم، میخری؟
گر نوشته بودمش، باری خودش تاریخ بود
سالها آوارگی را میفروشم ، میخری؟
زیر خاکی هم در این مجموعه دارم مشتری
پیری و افتادگی را میفروشم ، میخری؟
بعضی از اقلام این فهرست قیمت دار نیست
مردی و آزادگی را میفروشم ، میخری؟
جنس اعلاء دارم اما حیف تاریخش گذشت
این سراپا سادگی را میفروشم ، میخری؟
یک متاع خوب دارم، کار ایشان ، اصل اصل
مستی و دیوانگی را میفروشم ، میخری؟
عمر رفته، عمر مانده، کلهم هر چی که هست
فله وار این زندگی را میفروشم ، میخری؟
وزن دارم،قافیه دارم، ولیکن جور نیست
یک غزل درماندگی را میفروشم، میخری؟
آرمان ایزدی