آشغالای رنگی - شروین حاجی پور

ترک موتور بابا، رفتیم این شهر رو بالاش

من درگیر رنگ و لاب، بابا به دنبال امضای طلبکارا

گفتم اون آقاهه که مشکی پوشیده، تو آشغالا دنبال چیه بابا

لبخند زد و گفت: اینجا رنگی ترن آشغالاش

پنج سالم بود، کم بارم بود، نفهمیدم چی گفت

بزرگ شدم زود، یاد گرفتم اینو من خوب

که فرق دارن آدما، فاصلش دوره 

داش مهدی که سرباره هر روز

با صابکارش که داره دوتا لندکروز، 

ولی مهدی مخالفم بود

میگفت که بوده کم بود گاهی هم بود

اما اونی که عاشقم بود تا تهش موند

حتی اگه حال بد بود، عشق مرحم حال من بود

یه روز که میرفت سرکار تو یه راه عشقشو دید

با یه مرد بود، توی همون لندکروز

شب خودش دار زد از زخم همون

شهرو که بگردی، آدمای غمگین، 

دنبال رویاهاشونن تو آشغالای رنگی

شهرو که بگردی، آدمای غمگین، 

دنبال رویاهاشونن، تو آشغالای رنگی

هیچ نظری موجود نیست: