مزار امید - مژگان شفا

منــــــــــم که باز  ، از آغاز قصه دلسردم

من انــــــــتهای غم ام مـن زن پر از دردم

مـــــــن از دیــار رسـولان جـــــبر می ایم

نــــگاه کن بــــه من و سر نوشت نامردم

نـــــگو گناه من اینــــست اگر شـدم مادر

بــــه دست خویــش هزاران یــزید پروردم

زشـــــــــیره بدنــم رستم  زمانه    شدی

مگر سزای من اینست که میکنی   طردم

به جــرم عشق سرم را ببـــاد خواهم داد

گمـــان مــدار کـــه  از راه مــــهر بر گردم

دلـم مزار هــــــــزاران چـــراغ  امید است

ولی چـــه سود ، ندانـسته یی که پر دردم


03.01.2012
*
وبلاک مژگان شفا
*

هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی - فاضل نظری

هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی
خون مرا دوباره به پیمانه می‌ کنی

ای آنکه دست بر سر من می‌کشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه می‌ کنی؟

گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن!
باشد، ولی نصیحت دیوانه می‌ کنی

ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی
در سینه‌ی شکسته‌دلان خانه می ‌کنی؟

بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت
چون رنگ رخنه در پر پروانه می کنی

عشق است و گفته اند که یک قصه بیش نیست
این قصه را به مرگ خود افسانه می کنی


 

نام من عشق است - حسین منزوی

 نام من عشق است

نام من عشق است آیــا می‌‏شناسیدم؟

زخمی‌ام -زخمی سراپا- می‌‏شناسیدم؟

بـــا شما طـــــــــی‌‏کـــــرده‌‏ام راه درازی را

خسته هستم -خسته- آیا می‌‏شناسیدم؟

راه ششصدســاله‌‏ای از دفتر "حــافظ"

تا غزل‌‏های شما، ها! می‌‏شناسیدم؟

این زمانم گــــرچه ابر تیره پوشیده‌است

من همان خورشیدم اما، می‌‏شناسیدم

پای ره وارش شکسته سنگلاخ دهر

اینک این افتاده از پا، می‌‏شناسیدم؟

می‌‏شناسد چشم‌‏هایم چهره‌‏هاتان را

همچنانی که شماها می‌‏شناسیدم

اینچنین بیگــــانه از من رو مگردانید

در مبندیدم به حاشا!، می‌‏شناسیدم!

من همان دریایتان ای رهروان عشق

رودهای رو به دریـــا! می‌شنـاسیدم

اصل من بــــودم , بهــانه بود و فرعی بود

عشق"قیس"و حسن"لیلا" می‌‏شناسیدم؟

در کف "فرهـاد" تیشه من نهادم، من!

من بریدم "بیستون" را می‌شناسیدم

مسخ کرده چهره‌‏ام را گرچه این ایام

با همین دیدار حتی می‌‏شنـاسیدم

من همانم, آَشنــای سال‌‏هـای دور

رفته‌‏ام از یادتان!؟ یا می‌‏شناسیدم!؟

قصّۀ دلها - محمّد علی شیرازی

 هرگز هرگز هرگز

بی تو نمی خندم

بی تو بر دل عشقی

هرگز نیم بندم

خدا خدا خدایا اگر به کام من

جهان نگردانی جهان بسوزانم

اگر خدا خدایا مرا بگریانی

من آسمانت را زغم بگریانم

منم که در دل ز نامرادی فسانه ها دارم

منم که چون گل شکفته بر لب ترانه ها دارم

هرگز هرگز هرگز

بی تو نمی خندم

بی تو بر دل عشقی

هرگز نمی بندم

تو بیا فروغ آرزوها که رنج جستجو را پایان تویی

تو بیا که بی تو آه سردم که بی تو کوه دردم درمان تویی

منم که در دل ز نامرادی فسانه ها دارم

منم که چون گل شکفته بر لب ترانه ها دارم

هرگز هرگز هرگز

بی تو نمی خندم

بی تو بر دل عشقی

هرگز نمی بندم

*