کهلیک

کهلیین دیمدیی قان
دیلی قان دیمدیی قان
آغا دینسه سؤز اولماز
نؤکرین دیندیی قان
*

من آمده بودم که بمانم ای یار - رویا باقری

من آمده بودم كه بمانم اين بار
تا باز به جاى خالى ام برگردم
با ياد تو زنده مانده بودم يك عمر

هربار كه بي تو با غمى سر كردم
دريايى و رودهاى تو بسيارند
من رودم و در سرم فقط يك درياست
من آمده بودم كه بمانم اما
همراه كسى كه بى حضورم تنهاست
برگشتنم از سفر پشيمانم كرد
اين شهر كجا حضور من را كم داشت
بى من تو چه كم دارى ازين دنيا !هيچ؟
من بي تو چه تقدير بدى خواهم داشت
بر عكس تمام رودها مغرورم
بر ميگردم به سمت راهى ديگر
وقتى كه رسيدن به تو يعنى غربت
در تشنگى دشت بسوزم بهتر...
رويا_باقرى
*

اقبال لاهوری

آشنا هر خار را از قصه ما ساختی
در بیابان جنون بردی و رسوا ساختی
جرم ما از دانه ئی تقصیر او از سجده ئی
نی به آن بیچاره می سازی نه با ما ساختی
صد جهان می روید از کشت خیال ما چو گل
یک جهان و آن هم از خون تمنا ساختی
پرتو حسن تو می افتد برون مانند رنگ
صورت می پرده از دیوار مینا ساختی
طرح نو افکن که ما جدت پسند افتاده ایم
این چه حیرت خانه ئی امروز و فردا ساختی
*

غلامی - اقبال لاهوری

آدم از بی بصری بندگی آدم کرد
گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد
یعنی از خوی غلامی ز سگان خوارتر است
من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد
*