در انتظار آن چنان روز - نادر نادرپور

در انتظار آن چنان روز

روزی اگر فرمان مرگ آید که ای مرد

از این همه عضوی که اکنون در تن توست

یک عضو را بگزین و باقی را رها کن

می پرسم از تو

از بین اعضایی که داری

آیا کدامین عضو را برمی گزینی؟

آیا کدامین را به خدمت می گماری؟

از بین مغز و قلب و گوش و دیده و دست

آیا به دنبال کدامینت نظر هست؟

آیا تو مغز خسته را برمی گزینی؟

مغزی که کارش جز خیال بی ثمر نیست

آیا تو چشم بی زبان را می پسندی؟

چشمی که در فریاد خاموشش اثر نیست

آیا تو قلب شرمگین را دوست داری؟

قلبی که جز عاشق شدن هیچش هنر نیست

آیا تو گوش بینوا را می پذیری؟

گوشی که گر از یاوه ها رو برنتابد

رندانه در تحسین او گویند:کر نیست

زنهار،زنهار!

زینان مبادا هیچ یک را برگزینی

زیرا که از اینان نصیبت جز ضرر نیست

زیرا که در اینان هنر نیست

اما اگر از من بپرسی

من دست را برمی گزینم

دستی که از هرگونه بند آزاد باشد

دستی که انگشتانش از پولاد باشد

دستی که گاهی سخت بفشارد گلو را

دستی که با خون پاس دارد آبرو را

دستی که آتش در سیاهی برفروزد

دستی که پیش زورگویان مشت گردد

مشتی که لبها را به دندان ها بدوزد

مشتی که همچون پتک آهنگر بکوبد

سندان سرد آسمان را

مشتی که در هم بشکند با ضربه خویش

آیینه جادوگران را

آری،اگر از من بپرسی

من مشت را برمی گزینم

شاید که فریادی برآید از گلویی

با مشت خشم آلود من پیوند گیرد

آنگاه،لبخندی صفای اشک یابد

آنگاه،اشکی پرتوی لبخند گیرد

در انتظار آن چنان روز

بگذار تا پیمان ببندیم

بگذار تا با هم بگرییم

بگذار تا با هم بخندیم

اشک تو با لبخند من همداستان باد!

مشت تو چون فریاد من بر آسمان باد!

*

بیر گؤزل شعر

بو گؤزل شعری نظر یئرینده یازان عزیز دوستا تشکر ائلیرم. آنجاق شاعرین ادینی دا یازساز چوخ گؤزل اولور
*
Al götür eskici kalbimi benim
Neyim var neyim yok sorma bir daha
Gözümde yaşlardır birtek servetim
Acıyıp yüzüme bakma bir daha!

*
آل گؤتور اسکیجی کالبیمی بنیم
نه ییم وار نه ییم یوک سورما بیرداها
گؤزومده یاشلاردیر بیر تک ثروتیم
عجاییب یوزومه باکما بیرداها
*

فالگیر - نادر نادرپور

 فالگیر
کندوی آفتاب به پهلو فتاده بود
زنبورهای نور ز گردش گریخته
در پشت سبزه های لگد گوب آسمان
گل برگ های سرخ شفق، تازه ریخته
کف بین پیر باد درآمد ز راه دور

پیچید شال زرد خزان را به گردنش
آن روز ، میهمان درختان کوچه بود
تا بشنوند راز خود از فال روشنش
در هر قدم که رفت، درختی سلام گفت
هر شاخه، دست خویش به سویش دراز کرد
او دست های یک یکشان را کنار زد
چون کولیان، نوای غریبانه ساز کرد
آن قدر خواند و خواند که زاغان شامگاه
شب را  ز لابلای درختان   صدا زدند
از بیم آن صدا به زمین ریخت برگ ها
گویی هزار چلچله را  در هوا زدند
شب همچو آبی از سر این برگ ها گذشت
هر برگ همچو  پنجه ی دستی بریده بود
هر چند نقشی از کف این دست ها نخواند
کف بین باد، طالع هر برگ دیده بود
 
*


گلای لاله عباسی - هما میرافشار

  گلای لاله عباسی

گلای لاله عباسی، سبد سبد یه عباسی
شبنم دونه الماسی، طبق طبق یه عباسی
با گل لاله عباسی گونه‌هامو رنگ می‌کنم
خیال نکن که ترسیدم! اینجور باهات جنگ می‌کنم
تاجی می‌زارم رو موهام، تاجی که تو نمی‌شناسی
از گل سرخ و قطره‌ی شبنم دونه الماسی
قفس اگه ساختی برام که باغُ تو خواب نبینم
روز و شبا بیان برن، آفتاب و مهتاب نبینم
چوبش پر از بوی گُله، من باغُ پیدا می‌کنم
روزنی از تو این قفس رو به سحر وا می‌کنم
گلای یاس و مرواری، سبد سبد یه صناری
بوی بهارنارنج میاد از تو اتاق پنجدری

من با بهار میام بیرون، سبز می‌شم و گل می‌کنم
خیال نکن که تا ابد تو رو تحمل می‌کنم

عبداللاه صمدی دن بیر شعر

یورولمورسان او قانلی تیغی سیلمکدن
ومن هر گون سنه قوربان کسیلمکدن
قانیرسان ایندی قان احساسیمی ای گول
نه یه لازیم اولند ه ن سونرابیلمکدن
سنی من ترک ائدم ترک ائتمه ره م حتی
بو سئوگیله سوکولسم ایلمک ایلمکدن
سیز اینسان آدلانانلارسیز اینانین کی
قورو داش جانلانار سئومک سئویلمکدن
آغاجدان "رندی" سن اوفتاده لیک اویر ن
گتیرسن بارشان آرتار اییلمکدن
عبدالله صمدی "رندی ماکویی
منبع : وبلاک قارا بالیق
*

حنا گئجه سی

حنانی گتیر انا
بارماغین باتیر آنا
بو گئجه موسافیرم
قوینوندا یاتیر آنا
*