از آسمان آبی چتری نساختم
تا در شب زمین
از ازدحام باران ، بیرون کشد مرا
روحم همیشه چون تن کودک برهنه است
سهمی که از تولد بردم ، برهنگی است
وین مرده ریگ عشق
مجنون صفت به خلوت هامون کشد مرا
از بیم نیستی سخن آغاز می کنم
کاهم که در برابر آتش نشسته ام
خاکم که گردباد به گردون کشد مرا
ای رهروی که سر به گریبان کشیده ای
ای رهرو غریب
فریاد من برنده تر از نیزه در هواست
هشدار تا ز پرده ی گوش تو نگذرد
بگذار تا بیفتد و در خون کشد مرا
*
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر