دیوانگی
یارب مرا یاری بده، تا خوب آزارش دهم
هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم
از بوسه های آتشین، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم، ازغصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود، گویم بکاهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من، فارغ شد از سودای من
منزل کنم در کوی او، باشد که دیدارش کنم
گیسوی خود افشان کنم، جادوی خود گریان کنم
با گونه گون سوگندها، بار دگر یارش کنم
چون یار شد بار دگر، کوشم به آزار دگر
تا این دل دیوانه را راضی ز آزارش کنم
*
ترجمه من به ترکی آذربایجانی
یارب منه بیر یار وئر، تا اونو
یاخشی بئزدیریم
عزا جزا وئریم اونا، خوار
ائیلییم، زار ائیلییم
اودلو اوپوجوکلرینن، اوره که
یاتان گولمه کینن
یوز آلاو ووروم جانینا، یوز
فیتنه ائیله ییم اونا
اونون گؤزونون اؤنونده، بیر
آیریسیندان مئی آلام
جیجیکده ن جانین اینجیده م،
خینوودان ناخوش لادام
آیاقلارینی باغلییام، دییه م
سنین آللاهینام
بنده کیمی قیزیل اوچون،
بازاردا ساتیشا قویام
دئیه کی ائتمه چوخ قهر، دئیه م
لوطفوم آزلادارم
دئیه آزجا ائیله جفا، دئیم کی
چوخ چوخالدارام
هر گئجه بیر آیری ائوده، که په
نه کلردن ده یئیین
اوینویام اؤزگه یانیندا،
اؤزومده ن بئزار ائیله یه م
ائله کی گؤردوم او عاشیق،
سیلدی اوره گیندن منی
کوچه باشیندا اوتورام، بلکی
اونو رام ائیلیم
ساچیمی آچیق ساخلایام،
جادومودا آغلار قویام
جوره به جور آندلارنان، گئنه
اؤزومه یار ائیلیم
گئنه ده یار اولماخ همن، بیرده
اینجینمک باشلییام
بلکی بو دلی گؤنلومو، بیرداها
راضی ائیلییه م...
*
جواب ابراهیم صهبا به سیمین
بهبهانی
یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی
نازت کشم نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی
بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی
گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوشدلم ، کز عشق بیمارم کنی
گر رانیم از کوی خود ، ور بازخوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوشدلم ، هر عشوه در کارم کنی
من طایر پربسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی
من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی
ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان
رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی
گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی
کامم دهی کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی
*
جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم
صهبا
گفتی شفا بخشم ترا ، وز عشق بیمارت کنم
یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم ؟
گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم
*
جواب ابراهیم صهبا به سیمین
بهبهانی
دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی
در اشکها غلطان شوی ، دیگر نمی خواهم ترا
گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی
شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم ترا
گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی
تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم ترا
گر بازگردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا
ای سنگدل ، ای بیوفا ، دیگر نمی خواهم ترا
*
جواب رند تبریزی به ابراهیم صهبا
صهبای من زیبای من سیمین تو را دلدار نیست
وز شعر او غمگین مشو کو در جهان بیدار نیست
گر عاشق و دلداده ای فارغ شو از عشقی چنین
کان یار شهر آشوب تو در عالم هوشیار نیست
صهبای من غمگین مشو عشق از سر خود وارهان
کاندر سرای بی کسان سیمین تو را غمخوار نیست
سیمین تو را گویم سخن کاتش به دلها می زنی
دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست
با عشوه گردانی سخن هم فتنه در عالم کنی
بی پرده می گویم تو را این خود مگر آزار نیست
؟
دشمن به جان خود شدی کز عشق او لرزان شدی
زیرا که عشقی اینچنین سودای هر بازار نیست
صهبا بیا میخانه ام گر راند از کوی وصال
چون رند تبریزی دلش بیگانه ی خمار نیست
*
عتاب "شمس الدین عراقی"
به "رند تبریزی" :
ای رند تبریزی چرا . . این ها به آن ها می
کنی
رندانه می گویم ترا ،کآتش به جان ها می کنی
ره می زنی صهبای ما ، ای وای تو ای وای ما
شرمت نشد بر همرهان ، تیر از کمان ها می کنی
؟
سیمین عاشق پیشه را . . . . گویی سخن ها
ناروا
عاشق نبودی کین چنین ، زخم زبان ها . . می
کنی
طشتی فرو انداختی ، بر عاشقان . . . خوش
تاختی
بشکن قلم خاموش شو ، تا این بیان ها . . می
کنی
خواندی کجا این درس را ، واگو رها کن ترس را
آتش بزن بر دفترت ، تا این گمان ها . . می
کنی
دلبر اگر بر ناز شد ، افسانه ی . . . پر راز
شد
دلداده داند گویدش . . . باز امتحان ها می
کنی
معشوق اگر نرمی کند ، عاشق از آن گرمی کند
ای بی خبر این قصه را ، بر نوجوان ها می کنی
؟
عاشق اگر بر قهر شد ، شیرین به کامش زهر شد
گاهی اگر این می کند ، بر آسمان ها می کنی ؟
او داند و دلدار او ، سر برده ای . . . . در
کار او
زین سرکشی می ترسمت ، شاید دکان ها می کنی
از "بی نشان" شد خواهشی ، گر بر سر
آرامشی
بازت مبادا پاسخی ، گر این . . زیان ها می
کنی
*
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر