رهگذار عمر

شاعر: تورج نگهبان
خواننده: داریوش اقبالی

رهگذار عمرسيری در دياری روشن و تاريك

رهگذار عمر راهی بر فضایی دور يا نزديك
كس نمیداند كدامين روز می‌آيد
كس نمي‌داند كدامين روز می‌ميرد
چيست اين افسانه هستی خدايا چيست
پس چرا آگاهی از اين قصه مارا نيست
صحبت از مهر و محبت چيست؟
جاي آن در قلب ما خالی است؟
روزی انسان بنده ی عشق و محبت بود
جز ره مهر و وفا راهی نمی‌پيمود
چيست اين افسانه ی هستي خدايا چيست؟
پس چرا آگاهی از اين قصه ما را نيست؟
كس نمیداند كدامين روز می‌آيد
كس نمی‌داند كدامين روز می‌ميرد
*

 

یاران

شاعر: تورج نگهبان
خواننده: داریوش اقبالی

یاران ز چه رو رشته الفت بگسستند
عهدی که روا بود دگر باره نبستند
آن مردمکان از سر اندیشه ندیدند
کاین بی خردان حرمت انسان بشکستند
ما را دگر از طعنه دشمن گله ای نیست
کان عهد که بستیم رفیقان بشکستند
افسوس همه سلسله داران بغنودند
وآن یکه سواران همه از پا بنشستند
ای قافله سالار کجائی که ببینی
دزدان همگی همره این قافله هستند
دردا در گنجینه به ما را بگشودند
اندوه، که بر دوست ره خانه ببستند
افسوس که کاشانه به دشمن بسپردند
آن قوم که بیگانه و بیگانه پرستند
افسوس همه سلسله داران بغنودند
وآن یکه سواران همه از پا بنشستند
ای قافله سالار کجائی که ببینی
دزدان همگی همره این قافله هستند

دردا در گنجینه به ما را بگشودند
اندوه، که بر دوست ره خانه ببستند
*


غزل معروف حزین لاهیجی

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد 

ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد   
در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد
آه از دمی که تنها، با داغ او چو لاله  
 
در خون نشسته باشم، چون باد رفته باشد
امشب صدای تیشه، از بیستون نیامد
  
شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد
خونش به تیغ حسرت، یا رب حلال بادا  
صیدی که از کمندت، آزاد رفته باشد
از آه دردناکی، سازم خبر دلت را  
 
وقتی که کوه صبرم، بر باد رفته باشد
رحم است بر اسیری، کز گرد دام زلفت
 
با صد امیدواری، ناشاد رفته باشد
شادم که ازاسیران، دامن کشان گذشتی  
 
گر مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد
پرشور از حزین است امروزکوه و صحرا  
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد

تمثیل - حزین لاهیجی

 تمثیل – حزین لاهیجی

ز استاد که باد روح او شاد
زیبا مثلی مرا بُوَد یاد
روشن گهرانه، راز می گفت
در سلک فسانه، این گهر سفت
کز خانهٔ کدخدای دهقان

بگریخت بُزی، فراز ایوان
می گشت فراز بام نخجیر
گرگی به گذاره دید، در زیر
بُز دید چو گرگ گشته ناکام
بگشاد زبان به طعن و دشنام
چون دید به حال ناگزیرش
افسوس شمرد، تا به دیرش
گرگ از سرِ صبر، گفت کای شوخ
بیداد منت مباد منسوخ
این عربده نیست از زبانت
دشنام به من دهد مکانت
بُز را نرسد به گرگ، دشنام
این طعنه ی تو به ماست، از بام
زین گونه، درین زمانه ی دون
بیداد خسان بود ز گردون
هر گوشه، سپهر سفله پرور
بوزینه و بُز نموده سرور
حیزانِ زمانه را به میدان
کرده ست حریف شیرمردان
زین بز فرمان نبود تشویر
گر بود مجال حملۀ شیر

بز بر سر بام جا گرفته
خوش عرصه ز دست ما گرفته
تا کی به جهان، جگر توان خورد؟
فریاد ز چرخ ناجوانمرد
هر خیره سری، به کام دارد
یک بز نه ! که صد به بام دارد

گردآفرید - فردوسی

فردوسی دروصف « گردآفرید» اینچنین نوشته است.

زنی بود بر سان گردی سوار
همیشه به جنگ اندرون نامدار
کجا نام او بود گردآفرید
زمانه ز مادر چنین ناورید
چنان ننگش آمد ز کار هجیر
چو شد لاله زنگش به کردار قیر
بپوشید درع سواران جنگ
نبود اندر آن کار جای درنگ
نهان کرد گیسو به زیر زره
بزد بر سر ترگ رومی گره
فرود آمد از دژ به کردار شیر
کمر بر میان بادایی به زیر
به پیش سپاه اندر آمد چو گرد
چو رعد خروشان یکی ویله کرد
که گردان کدامند و جنگاوران
دلیران و کارآزموده سران
*

یک رباعی از ایرج میرزا

ایرج میرزا

هر ووقت که دیدی غَضَبَت رو آورد
از یک تا صد شماره کن ای سره مرد
در ضمن شماره عقلت آید سر جای
دیگر نکنی آنچه نمی باید کرد
*