اثیرالدین اخسیکتی
روزم همه چون شب آمد، از درد فراق
لفظم همه یارب آمد، از درد فراق
وآن جان که لبالب آمد از درد فراق
دریاب که بر لب آمد از درد فراق
*
کار از ستمت به جان رسیده است
این کارد به استخوان رسیده است
آهی که جهان به هم نوردد
از دل،به سر زبان رسیده است
*
تا عاقلۀ ما دل دیوانۀ ماست
یک درد نشان ده که نه همخانۀ ماست
هر درد که ساغر جهان حصه کند
چون درنگری نصیب پیمانۀ ماست
*
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر