ازرقی هروی

ای صبر از آن نگار بیداد پرست
بر وی همه بیداد جهان یکسره هست
نزدیک آمد کز این بلا بتوان رست
ای صبر وفادار، هنوز این یک دست
*
آن کیست که آزاد ز حس و خرد است
آسوده ز کفر و دین و از نیک و بد است
کارش نه چو جسم و نفس داد و ستد است
آگاه بدو عقل و خود آگه به خود است
*
آن کس که مرا  ز بهر او غم نیکوست
با دشمن من همی زید در یک پوست
گر دشمن بنده را خمی دارد دوست
بدبختی من بدان نه بدعهدی دوست
*
دل برکندم زین تن بیمار، ای دوست
بازم خر از این به لطف یک بار، ای دوست
مگذار مرا بر در پندار، ای دوست
چون بر درت آمدم به زنهار، ای دوست
*

هیچ نظری موجود نیست: