برادر جان - ایرج جنتی عطائی

 برادر جان نمی دونی چه دلتنگم
 نمی دونی برادرجان چه غمگینم
 نمی دونی برادرجان
 گرفتار کدوم طلسم و نفرینم
*
 نمی دونی چه سخته در به در بودن
 مثل توفان همیشه در سفر بودن
 برادر جان نمی دونی
 چه تلخه وارث درد پدر بودن
*
 دلم تنگه برادر جان ، برادر جان دلم تنگه
 دلم تنگه از این روزای بی امید
 از این شبگردی های خسته و مأیوس
 از این تکرار بیهوده دلم تنگه
 همیشه یک غم و یک درد و یک کابوس
*
 دلم خوش نیست غمگینم ، برادرجان
 از این تکرار بی رؤیا و بی لبخند
چه تنهایی غمگینی که غیر از من
 همه خوشبخت و عاشق ، عاشق و خرسند
*
 به فردا دلخوشم ، شاید که با فردا
 طلوع خوب خوشبختی من باشه
 شب رو با رنج  تنهایی من سر کن
 شاید فردا روز عاشق شدن باشه
*

هیچ نظری موجود نیست: