توی یک دیوار سنگی
دو تا پنجره اسیرن
دو تا خسته دو تا تنها
یکیشون تو یکیشون من
*
دیوار از سنگ سیاهه
سنگ سرد و سخت خارا
زده قفل بی صدائی
به لبای بسته ی ما
*
نمی تونیم که بجنبیم
زیر سنگینی دیوار
همه ی عشق من و تو
قصه هست قصه ی دیدار
*
همیشه فاصله بوده
بین دستای من و تو
با همین تلخی گذشته
شب و روزای من و تو
*
راه دوری بین ما نیست
اما باز اینم زیاده
تنها پیوند من و تو
دست مهربون باده
*
ما باید اسیر بمونیم
زنده هستیم تا اسیریم
واسه ما رهائی مرگه
تا رها بشیم می میریم
*
کاشکی این دیوار خراب شه
من وتو با هم بمیریم
توی یک دنیای دیگه
دستای همو بگیریم
*
شاید اونجا توی دلها
درد بیزاری نباشه
میون پنجره ها شون
دیگه دیواری نباشه
*
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر