قحطی پیمانه
روزمیلادت نبـودی ، خـانـه ام ویرانه شد
بـی تـو ای آرام جـانـم ،این دلـم دیوانه شد
رونمـودم تـا شبـی ،درمیکــده آرم بـه سـر
گـوشـه میخـانـه هـا هـم قحطـی پیمانه شد
تـرک من کردی ورفتی رسم دلداری نبود
آن همـه عشـق ومحبـت آخـرش افسانه شد
تـاغـرورم را شکستـی درخـزان پیـری ام
عشق وسـرمستی بـه سرآمد وفا بیگانه شد
بسکـه یک عمـری بیادت دیده ودل دوختم
من نمـی دانـم چـرا بیگـا نگـان دردانه شد
رفتـی وهـرگـز ندانستـی که بـا این رفتنت
رفتن تـو آتشـی شد ، شعلـه بـر کاشـانه شد
جـان فـدا کـردند بـرجانانـه هـرفرزانه ای
خاک عالـم بـر سر هر عاقل وفـرزانه شد
دشمـن جـانـم شـدی در بستـر بیمـاری ام
شمع را بنگـرکه خود آتش زن پـروانه شد
زندگانـی کـردن من لحظـه ای بـی او نشد
عمرمن "رافغ " فدای عشق آن جانانه شد
غفار حسین نژاد " رافغ "