جادوی بی اثر - فریدون مشیری

پر کن پیاله را
کاین آب آتشین
دیری است ره به حال خرابم نمی برد
این جام ها که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد
*
من ، با سمند سرکش و جادوئی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریزپا
تا شهر بادها
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمی برد
*
هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دوردست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
*
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد
*
در راه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با این که ناله می کشم از دل که آب ... آب
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
*
پر کن پیاله را
*

بهتر - هما میرافشار

 بهتر
رفتی دلم شكستی، این دل شكسته بهتر
پوسیده رشته عشق، از هم گسسته بهتر

من انتقام دل را هر گز نگیرم از تو
این رفته راه ناحق، در خون نشسته بهتر
در بزم باده نوشان ای غافل از دل من
بستی دو چشم و گفتم، میخانه بسته بهتر
چون لاله های خونین ریزد سر شگم امشب
بر گور عشق دیرین، گل دسته دسته بهتر
آیینه ایست گویا این چهره ی غمینم
تا راز دل ندانی، در هم شكسته بهتر
فرسوده بند الفت، با صد گره نیرزد
پیمان سست و بیجا، ای گل، نبسته بهتر
گر یادگار باید از عشق خانه سوزی …
داغی هما به سینه، جانی كه خسته بهتر
*