ای نفست تاخته در شعر من

ای نفَس ات تاخته در شعر من
اشکِ شبیخون زده بر شعر من

ابر شدی، آمدی این دور و بَر
من به تماشای تو با چشم تر

هُرم نفَس هات، بر آیئنه ام
چون عطش آویخته بر سینه ام

آی...شکیبایی حیران شده
در قلم ام روح تو پنهان شده

چشم مرا باز چرا می بری؟!
پای به زنجیر کجا می بری؟!
.
من که گرفتارترین شاعرم
حرف بزن، حرف، خودم حاضرم

تا که بگویم به خدا سوختم
از تو فقط یک سخن آموختم

عشق، جنون نیست، جنون آور است
راه رسیدن به دل از یک در است

چشم ببندی به سراپای درد
تا که بگویند به تو مرد مرد

سعیدتقی_نیا

*

انسان - معینی کرمانشاهی

در بندها بس بنديان ، انسان به انسان ديده ام
از حكمبر تا حكمران ، حيوان به حيوان ديده ام
در مكر او در فكر اين ، در شُكر او در ذكر اين
از حاجيان تا ناجيان ، شيطان به شيطان ديده ام
ديدى اگر بى خانمان ، از هر تبارى صد جوان
من پيرهاى ناتوان دربان به دربان ديده ام
اى روزگار دل شكن ، هر دم مرا سنگى مزن
من سنگها در لقمه نان ، دندان به دندان ديده ام
از خود رجز خوانى مكن ،تصوير گردانى مكن
من گردن گردنكشان ، رسمان به رسمان ديده ام
شرح ستم بس خوانده ام ، آتش به آتش مانده ام
من اشك چشم كودكان ، دامان به دامان ديده ام
از اين كله تا آن كله فرقى ندارد شيخ و شه
من پاسدار و پاسبان ايران به ايران ديده ام
ماتم چه گويم زين وطن كز برگ برگ اين چمن
من خون چشم شاعران ديوان به ديوان ديده ام
چكش به فرق من مزن اى صبر فولادين من
من ضربت پتك زمان ، سندان به سندان ديده ام
*

من نگویم که به درد دل من گوش کنید - معینی کرمانشاهی

 من نگويم ، كه بدرد دل من گوش كنيد
بهتر آنست كه اين قصه فراموش كنيد
عاشقانرا بگذاريد بنالند همه
مصلحت نيست ، كه اين زمزمه خاموش كنيد
خون دل بود نصيبم ، بسر تربت من
لاله افشان بطرب آمده مي نوش كنيد
بعد من سوگ مگيريد ، نيرزد به خدا
بهر هر زرد رخي ، خويش سيه پوش كنيد
غير غم دارو ندارم بجهان چيست مگر؟
رشك كمتر بمن ، هستي بر دوش كنيد
خط بطلان بسر نامه هستي بكشيد
پاره اين لوح سبك پايه مخدوش كنيد
سخن سوختگان طرح جنون مي ريزد
عاقلان ، گفته عشاق فراموش كنيد

*